بی مِهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست | غزل شماره 38 حافظ

متن غزل شماره 38 از دیوان غزلیات حافظ را در ادامه میتوانید بخوانید و در انتها تفسیر این غزل برای فال آمده است.

بی مِهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست
وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست

هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم
دور از رخِ تو، چشمِ مرا نور نماندست

می‌رفت خیالِ تو ز چشمِ من و می‌گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصلِ تو اَجَل را ز سرم دور همی‌داشت
از دولتِ هجرِ تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رُخَت این خستهٔ رنجور نماندست

صبر است مرا چارهٔ هجرانِ تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست؟

در هِجرِ تو گر چشمِ مرا آبِ روان است
گو خونِ جگر ریز که معذور نماندست

حافظ، ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیهٔ سور نماندست

تفسیر فال

زندگی بدون حضور او برای تو امکان‌پذیر نیست و این حقیقتی تلخ است که هر روز با آن روبرو می‌شوی. غم ناشی از دوری و هجران، به قدری عمیق و جانکاه است که تحمل آن برای هیچ انسانی آسان نمی‌باشد. احساسات درونی تو مانند دریایی طوفانی هستند که هر لحظه ممکن است بر رویت بریزد، اما در حال حاضر چاره‌ای جز تحمل این دردهای طاقت‌فرسا نداری. گریه و زاری کردن، اگرچه می‌تواند تسکینی موقت به قلب آسیب‌دیده‌ات بدهد، اما در نهایت کمکی به تغییر وضعیت نخواهد کرد. شاید آینده نویدبخش وصال یار باشد؛ امیدی که همچون نوری در دل تاریکی‌ها می‌درخشد و به تو قدرت ادامه دادن می‌دهد. با تمام وجود بایست و با امید رسیدن به مقصود، دست و پنجه نرم کن؛ زیرا زندگی همچنان ادامه دارد و تنها زمان می‌تواند مراحل دردناک جدایی را تسکین دهد.

بی مِهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست | غزل شماره 38 حافظ

فال حافظ

منبع: پارسی دی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *