متن غزل شماره 237 از دیوان غزلیات حافظ را در ادامه میتوانید بخوانید و در انتها تفسیر این غزل برای فال آمده است.
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش
که آبِ زندگیم در نظر نمیآید
قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمیگیرم
درختِ کام و مرادم به بَر نمیآید
مگر به رویِ دلارایِ یارِ ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیمِ زلفِ تو شد دل که خوش سَوادی دید
وز آن غریبِ بلاکش خبر نمیآید
ز شَستِ صدق گشادم هزار تیرِ دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
بسم حکایتِ دل هست با نسیمِ سحر
ولی به بختِ من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمانِ عمر و هنوز
بلایِ زلفِ سیاهت به سر نمیآید
ز بس که شد دلِ حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقهٔ زلفت به در نمیآید
تفسیر فال
بسیار بیقرار و بیتاب شدهای و همه چیز را از دست رفته میبینی. احساس میکنی که رسیدن به کام و مراد، امری محال و غیرممکن است. حتی در این شرایط دشوار، به دعا نیز متوسل شدهای، اما شاید تاکنون نتیجهی مطلوبی از آن نگرفتهای. اما مطمئن باش که آنقدر عمر میکنی که روزی به تمام آرزوهایت خواهی رسید. زندگی همچون یک سفر است که در آن ممکن است با چالشها و موانع متعددی روبهرو شوی، اما هر گامی که برمیداری تو را به مقصد نزدیکتر میکند. دل از خدا جدا نکن و امیدوار باش؛ زیرا امید مانند نوری است که در تاریکی راه را روشن میکند. یقین داشته باش که در آیندهای نزدیک، با تلاش و ایمان به خود و خداوند، به مراد خود خواهی رسید و زندگیات رنگی تازه خواهد گرفت.

منبع: پارسی دی
مجله شبونه