بیوگرافی پوریا زرشناس
پوریا زرشناس، محقق و نویسنده ایرانی، مدرس دانشگاه، پژوهشگر حوزه شیمی مواد(Material Chemistry) و شیمیدان جوان برجسته ی ایرانی مقیم کشور سوئیس است که در تهران متولد شده و پس از تجربه های علمی متنوع در کشورهای آمریکا، روسیه، آلمان، اتریش، لوکزامبورگ، مجارستان و قطر، هم اکنون ضمن حفظ ارتباط با جامعه آکادمیک بین المللی، در صنعت نیز مشغول به فعالیت است. وی در خانواده ای اصالتا شیرازی متولد شده، اما همواره با پرهیز از هرگونه قوم و قبیله گرایی، قبل از هر چیز خود را یک ایرانی وطن پرست می داند که همواره به این آب و خاک مدیون است.
وی صاحب 3 نظریه در حوزه های مختلف است؛
یکی در زمینه ی پیش بینی زلزله با کمک انرژی های کیهانی
و دیگری در زمینه انتقال داده از طریق انرژی های بالا
و سومی نظریه دیگری در زمینه اثبات توسعه پایدار با بررسی رابطه مستقیم آن در افزایش استفاده از انرژی های نو
همچنین وی سابقه شرکت در بیش از 85 دوره تخصصی و حضور در بیش از 130 کنفرانس علمی بین المللی را داراست و با نگارش بیش از 200 مقاله علمی و تالیف بیش از 100 عنوان کتاب تخصصی، ید طولایی در نگارش متون علمی دارد. 70 عنوان از کتاب های وی، بیرون از ایران به زبان انگلیسی چاپ شده اند و به 6 زبان فرانسوی، آلمانی، اسپانیایی، ایتالیایی، پرتغالی و روسی ترجمه شدند.
حضور فعال وی در حدود 95 پروژه تحقیقاتی، صنعتی و دانشگاهی، و همچنین سابقه برنده شدن بیش از 40 جایزه علمی بین المللی ثقبل از سن 30 سالگی، سرانجام راه او را به تالار مشاهیر دانشگاه شهید بهشتی باز کرد و وی را تبدیل به یکی از مفاخر و چهره های برتر این دانشگاه در سال 1401 کرد.
وی همچنین دارنده امتیاز 7 عنوان ثبت اختراع جهانی و برنده ی 3 مدال مسابقات بین المللی اختراعات در کشورهای سوئیس، کره جنوبی و کاناداست و در هیئت تحریریه ی 5 ژورنال تخصصی شیمی، 7 آکادمی و انستیتوی علمی بین المللی و بیش از 40 انجمن تخصصی علمی-تحقیقاتی عضویت دارد.
تحصیلات و مدارک دانشگاهی
- دکتری اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر – دانشگاه ابن سینا مجارستان
- دکترای شیمی معدنی-دانشگاه آزاد اسلامی – تهران
- فوق لیسانس شیمی معدنی – دانشگاه شهید بهشتی – تهران
- فوق لیسانس شیمی پلیمر- دانشگاه آزاد اسلامی – تهران
- فوق لیسانس مدیریت تکنولوژی – گرایش تحقیق و توسعه – دانشگاه آزاد اسلامی – تهران
- لیسانس شیمی محض- دانشگاه شهید بهشتی – تهران
- لیسانس شیمی کاربردی – دانشگاه آزاد اسلامی – تهران
به شدت به کار تیمی اعتقاد دارد و معیار و ملاک او برای معاشرت با انسان های مختلف، تواضع آن هاست. به مطالعه و خواندن بیش از هر کار دیگری تقید دارد و تا قبل از 25 سالگی، دو مرتبه، تمام کتاب های کتابخانه اش را به کتابخانه های عمومی اهدا کرد، اما همچنان از تعداد زیاد کتاب ها و نبود فضای کافی برای نگهداری شان، گلایه می کند!
پوریا از دوران جوانی همیشه به سمت هیجان ورزش کشیده شده است. وی تاکید می کند که بیشتر عاشق هیجان ورزش است و نه فعالیت های شدید آن! به همین خاطر، دو علاقه اصلی او در ورزش، گلف و تیراندازی است که در هر دوی آنها استعداد خوبی دارد؛ او این موضوع را خیلی دیر و در 23 سالگی متوجه شد…
در زمین گلف، به جدیت، دقت و تمرکزش معروف است و همیشه برای امتیازات کامل تلاش می کند. وقتی صحبت از تیراندازی به میان می آید، او یک تیرانداز تیزبین با چشمی تیزبین و دستانی بدون لرزش است؛ چه او در زمین سبز باشد و چه در باشگاه تیراندازی، عشق پوریا به این ورزش ها در عملکرد و اشتیاق او به خوبی نمایان است.
همچنین جدا از عشق به ورزش، قدردانی عمیقی نیز از هنر دارد. او یک موسیقی دان با استعداد است که ساز تخصصی اش سنتور ایرانیست، اما ساز مورد علاقه اش برای شنیدن موسیقی، پیانوست که با ملودی های روح انگیز و آهنگ های پیچیده خود، مخاطبان را مسحور می کند. پس تعجبی ندارد که از شیفتگان«فریبرز لاچینی» و «انوشیروان روحانی» باشد.
البته نقاشی های آبرنگ او حس آرامش و زیبایی را تداعی می کند و با هر ضربه قلم، جوهر طبیعت و احساسات را به تصویر میکشد. همین خصیصه او باعث شده تا با دوربین کوچک عکاسی اش، قاب هایی را ثبت و ضبط کند، که با رنگ و لعابی زیاد، مخاطب را چند ثانیه ای میخکوب هنرش کند.
او همیشه به دنبال ماجراجویی ها و تجربیات جدید در سراسر جهان است و خود را در فرهنگ ها و مناظر مختلف غوطه ور میکند. چه او در حال کاوش در ویرانه های باستانی در یونان باشد یا در آب های شفاف مالدیو غواصی کند، کنجکاوی و عطش پوریا برای دانش او را به جستجوی شگفتی های جهان سوق می دهد. علیرغم برنامه ی روزانه ی شلوغ خود در دانشگاه و کارخانه های بزرگ صنعتی، و همچنین تقید او به مطالعه روزانه، مدیتیشن، موسیقی، هنر و سفر، همیشه زمانی را برای سرگرمی مورد علاقه خود – تماشای حرفه ای فوتبال – پیدا می کند. او از طرفداران پر و پاقرص این ورزش است و با وفاداری و اشتیاق تزلزل ناپذیر تیم های مورد علاقه خود را تشویق می کند. او به خاطر تیکی تاکای گواردیولا، عاشق بارسلونا شد و پس از کوچ او به منچستر سیتی، طرفدار بارسلونا باقی ماند اما هرگز نتوانست از بازی چشمنواز تیم های تحت مدیریت او دست بکشد و به شکل پیگیرانه ای، بازی های منچستر سیتی را هم دنبال می کند. چه او در حال تماشای یک مسابقه به صورت زنده باشد و چه از آسایش خانه خود، اشتیاق او برای بازی، مسری و الهام بخش است.
در تمام جنبه های زندگی اش، عشق پوریا به ورزش، هنر، سفر و فرهنگ در هر کاری که انجام می دهد، می درخشد. او با انگیزه ای بی امان برای برتری در علایقش و چشمی دقیق به زیبایی و ماجراجویی، همیشه به دنبال چالش ها و فرصت های جدید برای رشد و یادگیری است. چه او در زمین گلف باشد، چه در مقابل بوم نقاشی باشد، چه در حال کاوش در یک شهر جدید، اشتیاق پوریا برای زندگی در هر چیزی که لمس می کند، مشهود است. او خودش رو خیلی آدم موفقی نمی داند و بیشتر می تواند خود را انسانی «خوشحال» توصیف کند. و دلیل این خوشحالی و حال خوش را دعاهای خیر مادر و حمایت های بی دریغ پدرش می داند. گرچه با پدر و مادرش بسیار تفاوت اخلاقی و مسلکی دارد، اما معتقد است باید همیشه دل هر انسانی، به خانه ای گرم باشد و آدم هایی که در آن خانه کنار هم زیست می کنند. همیشه برای تائید این حرفش از ناصر عبداللهی وام می گیرد:
هیچ جای دنیا واسه مون، مثل خونه صمیمی نیست…
با هیچ کسی مثل خونه، دوستی هامون قدیمی نیست!
از هجده سالگی و زمانیکه دانشجو شد، دیگر از نظر مالی مستقل شد و همیشه به تمام دانشجویانی که از او سوال می کنند مسیر موفقیت از کجا می گذرد؟! با صدای بلند داد میزند: استقلال! مخصوصا از نوع مالی!
هر وقت نخواهد حرف زور کسی را قبول کند، خیلی ریلکس به طرف مقابلش زل می زند و می گوید: «من از شما حقوق نمی گیرم؛ پس اصلا به شما جواب پس نمی دهم!»
به شدت اعتقاد دارد تا زمانی که فردی، فارغ از جنسیت، طعم شیرین دستمزد گرفتن را نچشد، معنای حقیقی زندگی را درک نکرده… و البته سختی های آن را !!!
به اینکه پول خوشبختی می آورد، هیچ اعتقادی ندارد اما به شدت اصرار دارد که نداشتن پول، حتما بدبختی می آورد! بر همین مبنا خیلی اهل اشیای لوکس نیست؛ اما به آراستگی و نظم بسیار علاقمند است.
او همچنین معتقد است هیچ چیز آسانی در این دنیا وجود ندارد؛ حتی آب خوردن!
زیرا برای همین کار به ظاهر ساده هم بایستی 8 مرحله فرآیند مختلف انجام شود:
انسان از جا برخیزد
به سمت کابینت حرکت کند
یک لیوان بردارد
سپس به سمت یخچال حرکت کند
درب یخچال را باز کند
بطری آب را خارج کرده
آب را درون لیوان بریزد
و سپس سر بکشد!
او در ادامه می افزاید:
«اصلا هر مسیری پر از چالشه! چه مسیر منتهی به موفقیت، چه منتهی به شکست!
و تازه توی فیلم ها و کتاب قصه ها، صرفا داستان موفقیت افراد نوشته شده… این درست نیست و تصویری رویایی به هر انسانی میده که با واقعیت های دنیای ما اصلا همخوانی نداره… اگر ما هزار مثال برای موفقیت داریم، قطعا 100 هزار مثال برای شکست داریم! ولی هیچکس از آدم هایی که شکست خوردن حرفی نمیزنه و داستان های اون هارو تعریف نمیکنه…
خب طبعا چالش های زیادی بودن که مثل همه آدم ها، من رو هم آزار دادن. استرس ناشی از کمالگرایی مفرط که باعث میشه در هر لحظه از مسیر، مارو به سمت انصراف از ادامه ی تلاش سوق بده، یکی از اصلی ترین هاست. اما از یک جایی به بعد، دیگه کلا بیخیال نتیجه شدم و صرفا سعی کردم ضمن تلاش بی وقفه، از مسیر لذت ببرم و نتیجه رو به کس دیگری بسپرم. اعتقاد دارم ما بی صاحب آفریده نشدیم و اساسا کسی که مارو آفریده، باید نگران آفریده هاش باشه؛ این مسولیت من نیست! پس چرا من باید بابتش حرص بخورم؟!
امروز ، روز سختیه، فردا سخت تر.. اما صبح پس فردا، همه چیز خوب میشه…
ولی خب متاسفانه بیشتر مردم فردا عصر دست از تلاش برمی دارند….»
وی در مورد اوقات فراغتش معتقد است:
«به عنوان سرگرمی و تفریح سینما رو خیلی دوست دارم. هنوزم مثل ایام دانشجویی، هفته ای یکبار سینما رفتن رو توی برنامه هام میگذارم؛ حتی اگر بیرون ایران باشم، حتی اگر زبان اون فیلم رو متوجه نشم(مثل سفری تحقیقاتی که به روسیه داشتم و هیچی روسی بلد نبودم و وقتی بیرون از محیط دانشگاه بودم، کاملا در سکوت مطلق وقت میگذروندم!) باز هم به سینما میرم. سینما به نظر من جادوی عصر ماست و محمل انتقال بسیاری از پیام ها. خیلی برام عجیبه که خیلیا شاید در طی یکسال، 10 فیلم هم نمی بینن. فیلم ها ، آینه وجودی ما آدم ها هستن!
بجز سینما، شنا کردن رو هم خیلی می پسندم؛ واقعا آب، یه عنصر حیاتبخشه. حتی دقایقی در اون قدم زدن هم، باعث طراوت روح و جسم میشه. البته گلف و تیراندازی هم جالبه… تمرکز عمیقی که این 2 رشته ورزشی، در سکوت، نیاز دارن، واقعا برای آرامش ذهن فوق العاده اثر بخشه.
معاشرت با افراد مسن رو هم به شکل مستمر در برنامه های هفتگی و ماهیانه ام قرار میدم. تجربه های نابی که از دل صحبت ها و خاطرات سالمندان به دست میاد ، واقعا اعجاب انگیزه. یک بلیط رایگان برای به دردسر نیفتادن در زندگی! خیلی وقتا از دل همین معاشرت ها و چای خوردن ها ، از گردنه های عجیب و غریبی عبور کردم ، که زنده دراومدن از اون ها کلا غیر ممکن به نظر می رسید!»
شاید تا امروز، بیش از 2500 فیلم دیده باشم و حدود 1000 کتاب خونده باشم. انتخاب از بین این همه گزینه واقعا کار ساده ای نیست! اما خب اگر بخوام یک فیلم نام ببرم، (Bruce Almighty) (بروس قادر مطلق) با بازی مورگان فریمن و جیم کری رو انتخاب می کنم، که خب دیدن این فیلم ، برای من از ساعت ها سخنرانی اخلاقی هم، بیشتر اثر داشت و میزان اعتماد من به آفریدگار توانا رو به قدری افزایش داد که دیگه از پیشامدهایی که ممکنه بعضا خوشایند من نباشند ، ناراحت نمی شم. یه جور معجون آموزش توکل کردن!
در بین کتب هم ، خب من فلسفه تنهایی لارس اسوندسن و مصائب آشپزی برای دیکتاتورها ، اثر ویتولد شابوفسکی رو انتخاب می کنم. اولی برای ما آدم های قرن 21 که بعضا همزمان از بحران هویت و بحران معنا رنج می بریم، می تونه انتخاب خوبی باشه تا حداقل مصداق این جمله معروف نشیم:
«کسی که سلول انفرادی را ساخت، می دانست که سخت ترین کار انسان، تحمل خویشتن است!»
اگر شغل فعلی ات را نداشتی، چه کاره بودی؟
اووووووم… اولا من شیمیست بودن رو انتخاب نکردم…. بلکه این شیمی بود که من رو انتخاب کرد و بسوی خودش کشید. من قرار بود حقوق بین الملل بخونم و سال های زیادی توی دانشکده ی شیمی، اساتید تاکید میکردن تو چرا علوم سیاسی نمیخونی بجای شیمی!!!!
اما امروز اگر شیمیست نبودم، احتمالا یک قنادی تاسیس می کردم… شغل جذاب و جالبیه… صد در صد این جذابیت بیشتر میشه اگر فکر کنیم که یه مقدار خلاقیت توی تولید شیرینی های جدید به خرج بدیم… خیلی وقت ها میبینم که قنادی ها در 90 درصد محصولات شون شبیه به بکدیگر هست و اصلا قصد ندارن یه شیرینی جدید و خوشمزه تولید کنن انگار!!!!
افراد یا دلایل موثر شما در موفقیت چه کسانی یا چه چیزایی بودن؟!
خب در بعد کلان، افرادی که الگوی من در زندگی هستن، نلسون ماندلا و ماهاتما گاندی هستن… الگوهایی جهانی، صلح طلب و مروج بحث «رواداری»… که حس می کنم حلقه ی گمشده ی گفتگوی بین تمدن ها در سطح کلان، و افراد سطح جامعه، در بُعد خُرد هست…
اما توی برهه ای از زندگیم، متوجه شدم اساسا شیمی رشته ی مورد علاقه ی من نیست! قصد انصراف داشتم، اما خانواده مخالفت می کرد! زندگی شخصی ام کاملا تحت الشعاع قرار گرفته بود… نه شب ها خواب خوبی داشتم، نه روزها حوصله ی انجام کاری… تا اینکه به مرکز مشاوره ی دانشگاه مراجعه کردم و از یکی از مشاورین کمک خواستم. او یک داستان جالب برای من تعریف کرد:
یک روز از دنیس برکمپ، بازیکن مطرح سال های اول قرن 21 تیم آرسنال، مشغول خرید در فروشگاه بود. خبرنگاری از او پرسید: آقای برکمپ! نظرتون درباره بازی مهم فرداتون با منچستر یونایتد چیه؟!
برگمپ نگاهی به خبرنگار کرد و گفت: نظری ندارم!
خبرنگار متعجب نگاه کرد و پرسید: چطور میشه نظری نداشته باشین؟!
برگمپ جواب داد: من یک بازیکن فوتبالم و این شغل منه… بیرون از زمین فوتبال، من اصلا به فوتبال فکر هم نمی کنم! چون اصلا علاقه ای بهش ندارم!!!!
حقیقت این بود که شیمی، عشق من نبود…شغل من شده بود… شغلی که ازش متنفر هم شده بودم…!
در نهایت استاد راهنمای من در مقطع کارشناسی، خانم دکتر تصویری، با همکاری چندی از اساتید دانشکده، فرصتی فراهم کردند تا بتوانم خودم را پیدا کنم… البته کمک های فکری معلم عربی دوران نوجوانی ام، جناب محمدرضا ساداتی شاد و البته دکتر کیانا جهانی(روانشناس) باعث این شد که به زنگی عادی برگردم… واقعا آدم حسابی های زندگی آدم، شاید بیشتر از 5 نفر نباشند… ولی اگر به موقع به داد آدم نرسن، ممکنه همه چیز خیلی زود تموم شه…
خوشحالم که همه چیز زود تموم نشد! امروز که خودم این طرف میز، روبروی دانشجویان، به عنوان مدرس می نشینم، حس می کنم فارغ از ملیت، چقدر بچه های این نسل، نیاز دارن تا شنیده بشن و مشکلات شون رو مطرح کنن… کاش هنوزم آدم های خوبی توی این دنیا باشن، تا نسل جوان مارو از انحطاط و انحراف ها نجات بدن و کمک حالشون باشن…
مقدار نوشته های شما، به نسبت سن تون قدری زیاد هست؛ علتش چیه؟!
علتش برمی گرده به فراموشی! بنا بر حدیثی از پیامبر بزرگوار اسلام(ص) که می فرمایند: «قَیِّدُوا العِلْمَ بِالکِتابَةِ»: با نگارش، دانش را در بند بکشید!
گاهی حس می کردم تجارب و آموزه هایی که طی سال ها کسب کرده ام، در معرض خطر نابودی و فراموشی هستند و برای همین حدودا 6 سال پیش بود که حس کردم کلیه آموخته ها و تجربه هام رو باید دسته بندی کنم و به شکل منظم و مرتبی به رشته ی تحریر در بیارم. هر چقدر ادامه دادم، احساس کردم این افکار و تجربه ها انگار تمومی ندارن! بخاطر همین خب طی روزها که مشغول کار بودم، بیشتر تایم های شب رو در سکوت و آرامش به نوشتن اختصاص میدم.
فکر می کنین تا کی به نوشتن ادامه میدین؟!
+ این سوال رو خیلیا ازم می پرسن… راستش فکر می کنم تا دم مرگ! نوشتن یه جورایی سرگرمی منه… چیزی که وقتی مشغولش میشم، غرقش میشم… خودم رو پیدا می کنم و و بعد از یک روز سخت کاری که ممکنه از شدت خستگی، حتی خوابم هم نبره، یک آرامش عمیق رو تجربه می کنم و به ذهنم نظم میدم… یه جورایی وقت نوشتن: ز غوغای جهان فارغ!
تاکنون با کدام برندهای مطرح صنعتی همکاری داشته اید؟ یک تجربه خوب یا بد آموزنده از این همکاری ها را بیان کنید.
با برندهای زیادی در داخل و بیرون از ایران افتخار همکاری داشتم و چیزهای زیادی از اون ها یاد گرفتم…
گلرنگ، شرکت آلومینیوم ایران(ایرالکو)، آب و فاضلاب، فولاد خوزستان، شرکت ملی صنایع مس ایران، ذوب آهن اصفهان، شرکت ملی نفت ایران، شرکت ملی نفت امارات، شرکت قطر انرژی و…
اما چیزی که طی این سال ها یاد گرفتم، این هست که کار گروهی و سعه صدر، واقعا مسئله ی مهمی هست… تا زمانی که مدیران یک سیستم، کار گروهی بلد نباشن، تیم سازی رو نیاموخته باشن، کار کردن با اون ها، صبر ایوب، عمر نوح و شمشیر علی(ع) رو لازم داره!!!
برای همین خیلی وقت ها من توی شرکت هایی با اسم و رسم بزرگ و مشهوری مشغول به کار شدم، اما به مجرد اینکه متوجه شدم تعامل خوبی بین من و مدیرانم برقرار نمیشه، به راحتی استعفا دادم و بیرون اومدم… شاید ایراد از من بوده و بعضا بایستی ظرفیت روحیم رو بالا می بردم، اما خب… این انتخاب من بوده و این رو مطمئنم که اگر توی اون سیستم (البته به زعم من، بیمار) باقی می موندم، فرصت تجربه های جالب و شگفت انگیز بعدی رو از دست می دادم. این رو باید بدونیم که ما فقط یک بار زندگی می کنیم؛ حیفه که این یک بار رو درست استفاده نکنیم و حرومش کنیم!(اونم توی یک سیستم کاری بیمار!!!)
آیا شغلی که به آن مشغول هستید را برای جوانان توصیه می کنید یا خیر؟
یه روز یک نفر از من پرسید شغل رویاهات چیه؟! گفتم ببین! تو چرا اینقدر ذهنت فقیره که توی رویا هم شغل مورد علاقه داری! بابا من دلم میخواد توی رویاهام فقط استراحت کنم!!! برای همین به نظر من، شغل مورد علاقه خیلی وجود خارجی نداره! بهترین حالت اینه که ماه به ماه، حساب بانکی مون شارژ بشه!
ولی درباره کارایی که من بهشون مشغول هستم، چون مخاطبین اصلی من، دانشجویان هستن که عمدتا از قشر جوان هستن، باید بگم، عشق، مهمترین فاکتور توی هر شغل و خب در شغل منه! شما یا میرین دنبال شغلی که ازش حس خوب میگیرین، یا باید هر شغلی که بهش مشغول شدین رو دوس داشته باشین! البته سال های اول دهه بیست سالگی، این کار ساده تر است و امکان پذیر… ولی خب هرچی سن آدم میره بالاتر، این کنار اومدن و سازگاری مشکل و مشکل تر میشه.
معمولا دیگران از فهمیدن چه چیزی درباره ات شگفت زده می شوند؟
خیلی ها وقتی می فهمن من برای دیدن یک مسابقه فوتبال، مخصوصا اگر برای تیم ملی باشه، چقدر هیجان زده میشم، کاملا متعحب میشن…باورشون نمیشه که یه مسابقه میتونه اینقدر برای من مهم باشه و من برای دیدنش برنامه ریزی می میکنم و حتما مقیدم که هرجای دنیا باشم، پای تلوزیوین بنشینم، پیراهن تیم ملی رو به تن کنم و موبایلم رو خاموش کنم و با دقت بازی رو تماشا کنم! هنوز هم چیزی بهتر از این پیدا نکردم که من رو سر ذوق بیاره! و هنوزم نمیدونم چرا؟! خب اینم یه جور علاقه اس دیگه!
بهترین قسمت شغلت چیست؟
خب به عنوان یک کارشناس تحقیق و توسعه، حل یک مسئله یا مشکل و پیدا کردن راه حل اون، شاهکارترین بخش شغل منه! ذوق و شوقی که بعد از حل یک مسئله به آدم دست میده، غیر قابل توصیفه! آرامشی که بعدش داره آدم که اصلا بماند!
بهترین شهری که تابحال دیده ای، کجا بوده؟
توی ایران، یزد با اون مردمان مهربان و خونگرمش و معماری سنتی بی نظیرش…
و بیرون از ایران، شانگهای چین! پر جنب جوش، مدرن و زنده…
خود را چگونه فردی می بینید؟ ویژگی ها و علاقه مندی ها شما چیست؟ اگر بخواهید خود را در 5 کلمه توصیف کنید، این 5 کلمه کدامند؟
واقعا توی 5 کلمه توصیف کردن خیلی سخته!
ولی خب… علاقمندی؟! تلویزیون دیدن عالیه! مخصوصا وقتایی که یه مسابقه فوتبال جذاب داره! یا یک فیلم سینمایی یا مستند خوب!
و البته سفر… هر سفر، هرچقدر کوتاه از نظر زمانی یا مکانی، واقعا یک لایه ی جدید در روح ما پدید میاره… یک جور خودشناسی که حضرت مولانا اون رو به صورت دقیق تری روشن کرده:
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
تا به حال به چند کشور سفر کرده ای؟
تا امروز خوش شانس بودم و حدودا به 30 کشور سفر کرده ام و امیدوارم این عدد رو بتونم به 90 کشور برسونم… هنوز ماموریت های ناتمام زیادی برای انجام دارم که به زعم خودم، مهم ترین شون همین سفر کردن هاست!
من خیلی اوقات به کسانی که بی حوصله هستند، میگم بلند شو لباس هات رو بپوش و یک سفر کوتاه، در حد گشت و گذار تا سر کوچه رو شروع کن، به سرانجام برسون و برگرد!
اگر دیگه اوضاع ازین هم خراب تر باشه، مطالعه ی کتاب «سفر به دور اتاقم» اثر اگزویه دو مستر رو توصیه می کنم! شاید یه جورایی اگر سفر آفاقی(به شهرها و کشورها) میسر نباشه، سیر انفسی(سفر به ضمیر درون) گزینه مناسبی باشه!
اگه هیچ پولی نداشته باشی، برای تعطیلات کجا می روی؟
پارک سر کوچه! اینقدر اتفاقات عجیب و غریب سر همین خیابون محل زندگی ما میفته و ما بی خبریم! فقط کافیه تا سر کوچه بریم و روی نیمکتش بنشینیم! یه فیلم رایگان و البته زنده رو مشاهده می کنیم!
البته خیلی وقتا با بچه های کوچیک هم بازی میشم و فوتبال و و الیبال و بدمینتون بازی میکنم… همیشه هم اینکه یه بزرگتر از خودشون، میاد این پیشنهاد همبازی شدن رو میده، تعجب میکنن… انگار هرکی بزرگ بشه دل نداره!
بابا ما پیر میشیم، ولی بزرگ نه!
سبک زندگی شما به چه صورت است؟ روتین روزانه شما به چه صورت است؟
خب خیلی مقرراتی و معتقد به نظم هستم. گاهی به خاطر پایبندی بیش از حد، به برنامه های از پیش تعیین شده، باعث دلخوری اطرافیانم هم میشم! با توجه به تحقیقات بسیار زیادی که در مورد موفقیت افراد در برنامه شغلی و زندگی و سلامت بدن و روح مطالعه شده است، محققان به این نتیجه رسیده اند که انرژی و کارهای آگاهانه افراد در طول روز به میزان محدودی می باشد که افراد می توانند از این انرژی خود به بهترین شکل ممکن استفاده بکنند. شگفتیهای زندگی برای کسانی پدیدار میشود که روتینها و عادتهای مشخص دارند. این حرف به نکته مهمی اشاره دارد: یعنی روتین داشتن بیش از اینکه زندگی ما را مکانیکی کند، ظرفیتها و فرصتها و موفقیتهای ما را افزایش میدهد و میتواند ما را از یک سرنوشت مکانیکی و یکنواخت رهایی بخشد.
اگر شیفت کاریم، شیفت شب نباشه، سحرخیزم؛ بیداری قبل از طلوع آفتاب، گویی که با طبیعت همراه می کنه من رو و انگار از بقیه دنیا حداقل یک قدم جلوترم! عاشق گرگ و میش سحرم؛ مخصوصا اونجاش که بیشتر گرگ هست تا میش!
صرف صبحانه کامل، نه تنها برای خودم اجباریه، بلکه این جبر رو برای همکارانم هم به کار می برم! چون به قول یک ضرب المثل عربی: «صبحانه بدن رو مثل یک میخ آهنی محکم میکنه!»
صبحانه رو سعی می کنم دسته جمعی صرف کنم و قطعا شوخی و خنده جزء جدایی ناپذیر این مراسم صبحگاهیه!
خلوت با خود و مدیتیشن، نوشتن افکار روزمره و خاطرات، تماس با خانواده و دوستان، پیاده روی توی نور آفتاب و دیدن سریال یا فیلم سینمایی و البته مطالعه روزانه کتب غیرتخصصی در حوزه فلسفه و روانشناسی و سیاست، جزء جدایی ناپذیر برنامه روزانه ام هست.
مطالعه اشعار حضرت سعدی و ابوسعید ابوالخیر و تامل در اون ها و تفسیرهایی که بر اون اشعار نوشته شده، واقعا برام لذت بخشه….
شاید خیلیا فکر کنن این قبیل کارها وقت تلف کردن هستن، اما من بخاطر جلوگیری از هجوم افسردگی این کارها رو روتین انجام می دم… ما آدم های قرن 21 به شکل وحشتناکی در معرض هجوم افسردگی های مختلف هستیم!
شنیدیم که از مستند خوشت میاد… اخیرا مستند خوبی دیدی؟
آره… عاشق مستندم و ژانرهای مختلفش رو نگاه میکنم… البته راز بقا و مستندهای حیوانات رو دوست ندارم…. ولی مستندهای سیاسی و اجتماعی رو خیلی زیاد نگاه می کنم… اخیرا یک مستند از شبکه الجزیره دیدم که درباره لیبی بعد از قذافی داشت نشون میداد… با مردم صحبت می کرد و رجال سیاسی و مسئولین سازمان ملل… خوشم میاد این مسائل رو جدا…البته این سبک دیدن رو بیشتر مرهون دایی ام هستم، چون خودش تحصیلاتش رو تا مقطع دکترا در همین حوزه علم سیاسی ادامه داد و به عنوان یک متخصص، مقالات و کتب زیادی رو از دوره نوجوانی ام به من معرفی می کرد.
برای چه کسی از گذشته ات دلتنگ هستی؟
خیلی وقته دیگه برای گذشته دلتنگ نمیشم… میدونی؟! حقیقت اینه که دیگه گذشته، گذشته! راستش بیشتر دلتنگ آینده ام! نگران اینم که بتونم یه آینده جذاب داشته باشم، که توش بهم خوش بگذره و چیزای جدیدی رو ببینم و یاد بگیرم….
ولی خب اگه بخوام یک نفر رو اسم ببرم، گاهی خیلی دلم برای پدربزرگم تنگ میشه… او مثل سعدی بود برای من… شیخ جوانی که وقتی با من صحبت می کرد، حس نمی کردم یه مرد داره با من صحبت می کنه که هفتاد سال از من بزرگتر هست…. مثل سعدی شوخی میکرد و مثل ابوسعید ابوالخیر نصیحت می کرد… شیرین و بی طعنه!
آیا از نظرت زن ها و مردها می توانند دوستان خوبی برای هم باشند؟
آره… البته خیلی سخته… به شرطی که به تفاوت های بنیادین هم آگاه باشن… خیلی وقتا خانم ها از چیزی گلایه می کنن، و برای همسرشون درد و دل میکنن.. آقا یه کم گوش میده و تا ته قصه رو میفهمه و شروع میکنه به راه حل ارائه کردن!
ولی خانم اصلا راه حل نمی خواد!!! اون فقط یه جفت گوش می خواد!
خب طبیعتا نتیجه ی این عدم درک این تفاوت چی میشه؟! دعوا میشه!!!
تاکنون بزرگ ترین دستاوردت چه بوده؟
خب یادم میاد یک مرتبه، توی یک پروژه ی صنعتی مشغول به کار شدم که ضرب الاجل به سرانجام رسیدن اون فقط دوماه بود…یعنی 60 روز! اگر این پروژه رو میتونستم از پسش بربیام، که هیچی! وگرنه خط تولید اون کارگاه متوف میشد و احتمالا 60 تا خانواده، معیشت شون به زحمت میفتاد….
یادم میاد که توی اون دوماه، فقط دوتا جمعه رو برای استراحت خونه موندم و توی 58 روز باقی مونده، بقیه روزها از 7 صبح تا 12 شب که کارخونه، حدودا روزی 15 ساعت کار مفید می کردم… یک تیم 5 نفره حرفه ای و فوق العاده و با روحیه هم کنار من بودن که خب اون عزیزان هم توی دوماه، نزدیک 870 ساعت کار مفید براشون ثبت شد…. یعنی کار 5-6 ماه رو توی اون 58 روز انجام دادیم در کنار هم و خدارو شکر مشکل خط تولید برطرف شد و کارگاه تولیدش متوقف نشد…
به نظرم اون بزرگترین دستاورد زندگیمه!
یعنی میخواین بگین که افتخارات فردی و تیمی تون، دستاورد درخشانی نبودن؟!
نه.. من هیچوقت افتخارات علمی رو دستاورد نمی دونم… دستاورد، یعنی بتونیم حال یک نفر رو خوب کنیم… دنیاش رو زیباتر کنیم، معیشتش رو بهبود ببخشیم…. وگرنه جز این باشه، واقعا دستاورد خاصی به دست نیومده…. به خاطر همین معتقدم، انسان ها، به تعداد دل هایی که به دست میارن، و خوشحال میکنن، مرتبه و جایگاه شون در برابر خداوند بالاتره…
بزرگ ترین ریسکی که در زندگی ات انجام داده ای، چه بوده؟
ادامه تحصیل!!!! واقعا ادامه تحصیل بزرگترین ریسکی بود که من با بهترین سال های جوانیم کردم! همیشه فکر میکنم واقعا آیا کار بهتری هم بود بجز این یا نه؟! آدم فقط یکبار عمر میکنه و دیگه هیچوقت به عقب برنمیگرده…پس چه بهتر که دست به کاری بزنه که پشیمونی بار نیاره… چون زندگی، دنده عقب نداره!
اگر به گذشته بر می گشتی، کدام کار را انجام نمی دادی یا طور دیگری انجام می دادی؟
قطعا سعی می کردم تلاشم رو بیشتر کنم و عمیق تر فکر کنم، عمیق تر لذت ببرم، عمیق تر درس بخونم و در کل عمیق تر زندگی کنم! عمق زندگی به طور کلی از طول اون خیلی مهمتره… چه بسا 90 ساله هایی که حتی 10 سال هم زندگی نکردن… فقط زنده بودن!
البته به طور خاص بخوام بگم…. یه خاطره معروف هست از زلاتان ابراهیموویچ، فوتبالیست مطرح سوئدی؛
یه بار خبرنگار از زلاتان درباره بزرگترین اشتباه دوران حرفهایش پرسید و اون جواب داد: “نرفتن به آرسنال در ۱۷ سالگی؛ آرسن ونگر مرا فراخواند. اما من نرفتم، چون نمیخواستم تست بدهم. من بهترین هستم، لعنت به بقیه!”
منم وقتی 23 سالم بود، یه فرصت خیلی خوب علمی برام فراهم شد که به کشور فرانسه برم و برای مقطع ارشد و دکترا اونجا ادامه تحصیل بدم. سر اینکه اون دانشگاه فقط به صورت فرمالیته یه آزمون الکی میخواست بگیره از ورودی ها، گفتم نه… من آزمون بده نیستم!!! من زلاتانم و لعنت به بقیه!!! خیلی حیف شد واقعا !!!
وی الگوی سیاسی-اجتماعی خود را ((نلسون ماندلا)) می داند و معتقد است، در هیچ یک از ابعاد زندگی، اعم از بعد عاطفی، خانوادگی، اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی، نبایستی از خشونت بهره جست، و آن را بعد از جهل، مهلک ترین سم جوامع انسانی می داند.
برخی تالیفات و آثار منتشره
- Global Water Crisis. Next station: The Inferno!
- Renewable Energy: A Direct Train towards Sustainable Development!
- Smart World; Smart Polymers
- Energy: Development bottleneck Or Development in simple language
- Nanotubes Small Pipes as Important as a World
- Heavy Metals; Illegal offspring of industries for biosphere
- Microchemistry; The beginning of the Nano storm in the world!
- Graphene Two-dimensional to the thickness of one atom ، A thousand dimensions deep in the ocean
- Oil & Gas Chemistry; to the sweetness of bar of Chocolate
- Green Chemistry
- Toxicology in Chemistry Underrated In Scientific Trends
- One ، Two ، Mystery… Coordination Chemistry!
- MOF or MPN?! Magical Porous Networks instead Metal Organic Frameworks!
- Zeolite; Stubborn network for chemical stability!
- Sweet Story of Chemistry
- The Story of Quantum Land
- Renewable Energy; A Highway to the safe capital of development
- A Journey through the Realm of the Carbon Empire
- Promising anti-cancer compounds using drug design strategies
- In search of Renewable energy in the heart of the capital of Fossil energy in the world
- In search of new energy in the depths of the Oceania
- In search of new energy on the Ancient continent
- In search of clean energy on the Dark Continent
- In search of green energy on the green continent
- Renewable energy a trip to the land of the Inca Empire
- Clean Energy on New Continent
- Drug design strategies for tyrosine kinase inhibitors
- New energies; Highway to safe capital of development
- Click Chemistry; A Click to the heights of a new world
- Blood; inner life
- Fundamental of neuroscience & its medicines
- Hydrogels; The new generation of absorbents
- Hydrogels come to the aid of the body
- Biopolymers; Hello again from polymers to the environment!
- Polyurethane adhesives; Glue for all seasons!
- Investigating the importance of ((Renewable Energy)) in achieving ((Sustainable Development))
- Permanent transfer of power from fossil energy to Renewable Energy sources
- Everything about Polyurethanes
- Effects of solar & cosmic energies on the occurrence of earthquakes
- Carbon Emissions; Change the Ocean Chemistry
- Everything about Hydrogels
- Nanoplastics; The new killer of the oceans
- From the manifestation of divine illumination to the age of quantum theory
- Polyurethane; Simple as drinking a glass of water
- Philosophy of Chemistry
- Quantum; Easy as drinking a glass of water
- Stormy applications of nanotechnology in renewable energy
- Artificial intelligence in Chemistry
- Philosophy of Chemistry
- Sensors & Nano Sensors from A to Z
- کیمیای ترکیبات طبیعی؛ اکسیر جوانی ازینجا تا ابدیت
- انرژی های تجدیدپذیر: آخرین فرصت برای حیات سیاره
- بحران جهانی آب؛ ایستگاه بعد: جهنم!
- دنیای هوشمند؛ پلیمرهای هوشمند
- انرژی های تجدیدپذیر؛ قطاری مستقیم به سمت توسعه پایدار
- نانوتکنولوژی؛ دروازه ای به هزاره جدید مقیاس ها
- دیپلماسی انرژی ، اقتصاد انرژی: 2 بال پرواز ققنوس توسعه
- حسگرهای شیمیایی چشمی: آغاز عصر جدیدی از شناسایی؛
- امپراتوری نفت؟! خداحافظ عصر افسانه ای!
- سلاح های شیمیایی؛ مرگ خاموش انسانیت
- سفری به اعماق حفره های مواد متخلخل؛ زئولیت ، MOF ، و دیگران!
- نانوکاتالیست؛ نفت ، گاز ، پتروشیمی
- سوخت های زیستی؛ مصرف تا بی نهایت
- پلی اورتان؛ پلیمری برای تمام فصول
- خوردگی؛ کابوس پنهان صنعت
- پلیمرهای هوشمند؛ ایستگاه آخر انقلاب چهارم صنعتی
- مبانی دارو رسانی پوست: از توزیع سیستماتیک تا طراحی موضعی
- نقش ترکیبات طبیعی در درمان سرطان: دیروز ، امروز ، فردا
- آلودگی؛ کودتای بشر علیه بشریت: ساعت 25 به وقت زمین!
- احتیاط و ایمنی: لبخند دوباره زندگی
- سنسورهای شیمیایی: سمبل عصر امپراتوری حسگرها
- آب؛ نبض تپنده جهانشهر
- کاتالیزور: جام جهان بین سرعت
- شیمی صنعت غذا: از صفر تا 100
- امنیّت انرژی؛ قطب نمای گمشدگان معبد آینده
- آب ، آخرین سرباز ارتش زندگی
- انرژی؛ کیمیای هزاره سوم
- کامپوزیت و نانوکامپوزیت در 90 دقیقه