محمد جامه بزرگ کیست و اهل کجاست
محمد جامه بزرگ متولد ۳ فروردین ۱۳۴۲ در تویسرکان بوده که در شهر ملارد دارای یک مغازه فرش فروشی بود و در ناآرامیهای ۱۴۰۱ در پی مرگ مهسا امینی مورد هدف گلوله ساچمه ای یک مامور امنیتی قرار گرفت و فوت کرد خانواده این مرد بعد از شکایت به دادگاه تحقیقات برای پیدا کردن ضارب آغاز کرد و در نهایت سه نفر دخیل در این پرونده دستگیر شدند که یکی از آنها به علت قتل عمد و شلیک مستقیم در فاصله یک متری به چشم محمد جام بزرگ به قصاص محکوم شد و نفر دوم و سوم پرونده به زندان و جزای نقدی محکوم شدند.
بیوگرافی محمد جام بزرگ
محمد جامه بزرگ در 3 فروردین 1342 در تویسرکان به دنیا امد و در 2 مهر 1401 در ناآرامی های مرگ مهسا امینی با اصابت گلوله به چشم اش در سن 59 سالگی کشته شد . او صاحبیک فرش فروشی در ملارد بود.
کشته شدن او توسط یک مامور امنیتی باعث شد که مراجع قضایی تحقیقات درباره کشته شدن او را بررسی کنند و در نهایت ضارب را بازداشت و به علت رعایت نکردن قانون استفاده از سلاح برای او حکم قصاص صادر کند.
صحبت های فرزند محمد جامع بزرگ
فرزند محمد جامه بزرگ میگوید که بازپرس پرونده واقعاً انسان شریفی است چرا که همه جزئیات پرونده را مو به مو بررسی کرده و اقدام به بازداشت ضارب کرد و علی رغم اینکه تلاش زیادی از سوی دیگران انجام شد تا او از زندان آزاد شود اما بازپرس پرونده اجازه این کار را نداد و همچنین افرادی از اقوام و دوستان زارع اقدام به تهدید خانواده محمد آقا بزرگ کرده که بازپرس پرونده به این موضوع نیز ورود کرده است و در حال حاضر تهدیدها به حداقل رسیده است.
حکم قصاص ضارب و قاتل محمد جامه بزرگ بعد از ارسال به دیوان عالی کشور و اعتراض خانواده قاتل حکم قصاص نقص شد و مجدداً برای بررسی به دادگاه ارسال شد.
صحبت های مریم جعفری همسر محمد جامه بزرگ
مریم جعفری، همسر محمد جامه بزرگ در گفتوگو با «شبکه شرق» گفت که پس از آنکه همسر مقتولش در را روی ماموران باز نکرد، یک نفر از آنان از بالای دیوار به داخل حیاط پرید و در را برای ۵ نفر دیگر باز کرد: «۶ نفر بودند. وارد حیاط شدند. من در اتاق خواب بودم که یک مرتبه وارد خانه و اتاق شدند. پرسیدم چرا وارد خانه شدید، شما چه کسانی هستید که گفتند ماموریم و آمدهایم به دنبال محمد! پرسیدم چرا؟ چکار کرده؟ گفتند به خودش میگوییم. من گفتم محمد خانه نیست اما قبول نکردند و رفتند روی پشتبام به دنبال محمد اما از قرار معلوم او را ندیدند و برگشتند که از خانه خارج شوند اما یک نفر از حیاط داد زد که یک سایه روی پشت بام است. دوباره رفتند روی پشت بام.
این لحظه من با محمد حرف میزدم که بیاید پایین و با ماموران برود. او اما اینکار را نمیکرد و میگفت باید حکم نشان دهند. مطالبه مقتول برای دیدن حکم ماموران از خانه همسایه هم شنیده شده چنانکه مسعود که به همراه برادرش به خانه همسایه فرار کرده هم این صدا را شنیده است.» او به «شبکه شرق» میگوید: «ما به خانه همسایه رفته بودیم، بابا با فریاد به ماموران میگفت که اگر حکم دارید، نشان دهید. مامور اما میگفت بیا، حکم را هم نشانت میدهم اما بابا میگفت که حکم را نشان بده تا بیایم وگرنه اگر هزار نفر هم بشوید، نمیتوانید مرا ببرید.
همچنین ببینید:
مریم جعفری، همسر مقتول ادامه ماجرا را اینطور روایت میکند: «با پرهیز همسرم از رفتن با ماموران، افرادی که وارد خانه شده بودند، چند دقیقه بعد گفتند که ما به گروه دوم زنگ میزنیم تا بیایند و او را بازداشت کند اما آنان اگر بیایند، حتماً او را میکشند. چند دقیقه بعد از این تماس، گروه بعدی وارد خانه ما شدند. آنان هم ۶ نفر بودند ولی با قد و قامت بلندتر. ۲ نفر از آنان دست مرا گرفتند و انداختند در طبقه بالا و در را بستند.» نکته قابل توجه آنکه جمله تهدیدآمیز یکی از ماموران گروه اول به همسر مقتول در قرارنهایی دادسرا نیز قید شده است، این موضوع را وکیل خانواده در گفتوگو با «شبکه شرق» تایید میکند.
مریم جعفری، همسر مقتول به «شبکه شرق» میگوید که چند دقیقه بعد از تماس، گروه دوم وارد خانه میشوند. آنان هم ۶ نفرند اما قدبلندتر. ۲ نفر از آنان مریم جعفری، همسر مقتول را به داخل خانه میبرند و در را روی او میبندند. چند دقیقه بعد از این اتفاق صدای کوبیده شدن چیزی روی زمین شنیده میشود: «بعد از صدای کوبیده شدن، صدای شلیک شنیدم. با عجله در را باز کردم و دیدم که یک نفر از ماموران از راهپله پایین میآید. پرسیدم چه شد؟ کشتیدش؟ مامور گفت که اتفاقی رخ نداده و او را آوردهایم پایین ولی کمی حالش بد است.
به سرعت رفتم پایین و یک لیوان آب برداشتم تا برای محمد ببرم. او پیرمرد بود و مریض احوال. همان مامور اما اجازه نداد من بروم بالا. لیوان را از من گرفت و گفت برو پایین. چند دقیقه بعد دوباره رفتم بالا که دیدم هیچکس روی پشتبام نیست جز شوهر من که کف زمین پشت بام افتاده است. دستم را روی سینهاش گذاشتم، صدایش کردم، جواب نداد.
اما بدنش گرم بود، گفتم شکر خدا زنده است که یکدفعه دیدم پشت سرش پر از خون است. تازه صورتش را دیدم. به چشم او شلیک شده بود. بعدها و با بررسی پزشکی قانونی مشخص شد که از فاصله نزدیک به چشم او گلوله ساچمهای شلیک شده و در مغزش پخش شده است.» همسر مقتول میگوید وقتی همسرش را پخش زمین دیده، دیگر هیچ ماموری در داخل ساختمان نبوده و آنجا را ترک کرده بودند.