بیوگرافی نگین (گلاله) شیخی دختر سقزی و نامزدش + اینستاگرام و ماجرای قتل همراه جزییات را در این صفحه از مجله شبونه مشاهده نمایید
بیوگرافی نگین (گلاله) شیخی
نگین یا گلاله شیخی ۲۶ ساله اهل شهر سقز در کردستان میباشد
او در رشته حقوق تحصیل کرده و لیسانس این رشته را دریافت یک دفتر وکالت تحصیل می کرد چند ماه بعد از نامزدی با پسر داریوش کیومرث ضرغامی توسط او به قتل می رسد
با توجه به گزارشهایی که رسیده نگین از زمانی که با پسر دایی اش نامزد کرده بر سر بیکاری نامزدش اختلاف داشتند و مدام به نامزدش اصرار می کرد که بر سر کار برود اما گویا کیومرث نامزد نگین از این کار اجتناب می کرده است
در نهایت یک روز بر سر این مسئله با یکدیگر بگو مگو کرده و بین آنها درگیری رخ میدهد کیومرث نگین را هل داده و سر نگین به ستون ماشین برخورد میکند نگین بعد از برخورد با ستون ماشین بیهوش شده و نامزدش فکر میکند که او فوت کرده است و برای همین بر روی او بنزین ریخته و این دختر را آتش می زند و سپس جسد او را در جاده سنندج رها کرده و متواری می شود بعد از گذشت چند روز کیومرث توسط پلیس دستگیر می شود
کیومرث ضرغامی، کارمند بانک سپه سقز و گلاله هم لیسانس حقوق و کارمند یک دفتر وکالت در همین شهر بود. این دو خانواده، نسبی هم فامیل هستند و از تاریخ عقد و دوره نامزدی آنها هم هشت ماهی میگذرد. پانزده روز قبل کیومرث ضرغامی پس از کسب اجازه از پدر گلاله به همراه نامزدش برای خوردن شام بیرون میروند. اما گلاله قرار نیست دیگر به خانه باز گردد.
به گفته آقای شیخی، حوالی ساعت یازده همان شب مادر کلاله به او زنگ زد تا به خانه برگردند . حدود نیم ساعت بعد از تماس اول، دوباره به آنها زنگ می زند؛ اما هم گلاله و هم کیومرث موبایل شان خاموش شده است : « کیومرث راننده ماهری نبود برای همین نگران شدم که مبادا تصادف کرده و بلایی سرشان آمده باشد.
کیومرث ضرغامی قاتل نگین شیخی در اعترافاتش گفت: من و همسرم عقد کرده بودیم، اما هنوز زیر یک سقف نرفته بودیم. در این مدت همه تلاشم این بود که شرایط را برای برگزاری مراسم عروسی مهیا کنم و در این میان با همسرم دچار اختلافهایی شدیم که ممکن است در زندگی هر کسی پیش بیاید. پشیمانم!
متهم ادامه داد: روز حادثه به مقابل خانه همسرم رفتم و برای انجام کارهایی که داشتیم، او سوار ماشینم شد و به راه افتادیم. در بین راه پای همان اختلافات جزئی به میان کشیده و بحثمان شد. در یک لحظه آنقدر عصبانی شدم که کنترلم را از دست دادم و با مشت ضربه محکمی به سر همسرم زدم. او بیحال شد اما حتی تصورش را هم نمی کردم که جانش را از دست داده باشد.
کمی بعد هر چه صدایش زدم جوابی نداد و متوجه شدم بدنش کاملا سرد شده و نفس نمیکشد. وحشت کرده بودم و نمیدانستم چه کنم. من قصد کشتن او را نداشتم و از کاری که کرده بودم، پشیمان بودم. پس از آن به سمت بیابانهای اطراف شهر رفتم و در جایی خلوت جسد همسرم را از ماشین بیرون کشیدم و در گودالی دفن کردم. میترسیدم حقیقت را به کسی بگویم و برای همین تصمیم گرفتم فرار کنم. به سمت شمال کشور رفتم و در این مدت در استان گیلان سرگردان بودم و هیچ هدفی نداشتم تا اینکه دستگیر شدم.
خانواده کیومرث قصد داشتند برای جلوگیری از کشف محل اختفای او، پیمان را به بوکان منتقل کنند که بلافاصله وارد عمل شدیم و در نزدیکی « پاسگاه صالح آباد » سقز او را بازداشت کرده و بلافاصله تحویل اداره آگاهی دادیم. پیمان همان شب در اداره آگاهی علاوه بر اعتراف به همدستی با کیومرث، محل اختفای او را هم لو داد. ما هم بلافاصله به همراه بازپرس پرونده و دو مامور دیگر آگاهی راهی شمال شدیم . »
حالا پسره بیکار بود یا کارمند بانک؟