همسر محافظ سردار سلیمانی: جرأت ندارم بگویم همسر شهیدم جزئیات را در این صفحه از مجله شبونه مشاهده نمایید.
همسر محافظ سردار سلیمانی: جرأت ندارم بگویم همسر شهیدم
همسر شهید رضا خرمی محافظ حاج قاسم سلیمانی میگوید چند روز پیش به بیرون رفته بودم برای یک کار به دفترخانه رفتم و کارمند آنجا فهمید که همسر شهید مدافع حرم هستم. او گفت چرا اجازه دادید همسرت به کشور دیگری برود و کشته شود سوریه به ما چه ربطی دارد و از این دست جملات. همین داستان راچند مورد دیگر هم به ما بگویند و باعث شد که دیگر من جرات نداشته باشم جایی رفتم بگویم که خانواده شهید مدافع حرم هستیم.
شهید رضا خرمی، از مردان غیور و دلیر سرزمینمان ایران است که با دو دختر و یک پسر ۱۴ ماهه دعوت مولایش سیدالشهداء(ع) را لبیک گفت و برای دفاع از ناموس مسلمان عازم سوریه شد. او محافظ سردار شهید قاسم سلیمانی بود و مانند پروانهای به دور این شمع میچرخید و هر جا که شهید سلیمانی بود، آقا رضا هم بود اما او دیگر تاب دوری از رفیقان شهیدش را نداشت و از سردار دلها اجازه خواست تا مدتی در رکابش نباشد و در منطقه بماند. گویا دیگر حرف دلش توان حبس شدن در سینه را نداشت و باید نزد صاحب دلها رها میشد.
به مناسبت سالگرد زمینی شدن شهید خرمی از همسر بزرگوارشان اعظم قمری خواستیم که از سیر و سلوک این مدافع حرم برایمان بگوید.
ارتباط شهید خرمی با فرزندانتان چگونه بود؟
آقا رضا ارتباط خیلی صمیمی با بچهها داشت. شاید بیشتر مواقع در منزل نبود اما زمانی هم که بود وقت کافی برای آنها میگذاشت. در بحث تربیتی هیچ زمانی اجبار را قبول نداشت و نمیگفت که دخترانمان باید چادر بپوشند. معتقد بود آنها باید در عمل ما را ببینند و به سوی ما جذب شوند؛ آن زمان است که دیگر به چادر علاقهمند میشوند. به خاطر دارم دخترم کلاس پنجم ابتدایی بعضاً موهایش بیرون بود و همسرم تذکر نمیداد و میگفت یک مدت است و خودش درست میشود و واقعاً هم اینگونه بود و رفته رفته حجابش را رعایت کرد. به سلیقه بچهها و روحیه آنها هم بسیار احترام میگذاشت؛ مثلاً هنگامی که سوار ماشین میشدیم ابتدا موسیقی مورد علاقه آنان را میگذاشت و بعد موسیقی منتخب خودش را و بر این باور بود که باید با جوانان مدارا کرد و همانند آنان رفتار کرد تا احساس تنهایی نکنند.