متن و پیامک و اس تسلیت شهادت حضرت علی اصغر (ع) +عکس استوری و استیکر این مناسبت را در ادامه این بخش از مجله شبونه مشاهده نمایید.
علی اصغر (ع) در کربلا تنها شش ماه داشت. او فرزند امام حسین (ع) و رباب بود. روز عاشورا هوا بسیار گرم بود و سه روز برای اهل بیت امام (ع) آب نبود. مادرش هم نمیتوانست به او غذا بدهد، زیرا شیری وجود نداشت. هنگامی که امام علیه السلام ندا داد: آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ گریه بلند خانم ها بلند شد. امام (ع) وارد خیمه شد.
حضرت زینب (س) فرمود: ای برادرم حسین، از زمانی که اصغر ندا تو را شنید، گریه اش را ترک نکرد. امام (ع) فرمود: او را نزد من بیاور. او را می برم و ببینم می تواند آب بیاورد یا نه.»
رباب نوزاد علی اصغر(ع) را از گهواره خود آورد و او را بوسید.
امام حسین (ع) نوزاد را در آغوش گرفت و به سوی لشکر یزید رفت و فرمود: «ببین اصغر من چقدر تشنه است. لب هایش خشک شده و به سختی می تواند چشمانش را باز کند. او به کسی آسیبی نرسانده است. به او آب بده.»
با شنیدن این سخن، برخی از سربازان شروع به گریه کردند، اما عمر سعد به هورملاء گفت: سخن حسین را بس کن.
هورمالا یک تیر را به سمت گردن کودک نشانه رفت. تیر به نشانه اصابت کرد و نوزاد در آغوش پدر مهربانش امام حسین (ع) کشته شد. امام (علیه السلام) نوزاد را بوسید و قدمی به جلو برداشت و سپس به عقب رفت. او این کار را بارها و بارها 7 بار انجام داد و گفت
بی خبر در میش و قوس محشر
ندا آمد که ایهاالانسان
چشمان بیگانگان کور شوند
می اید مادر زمین و زمان
تسلیت شهادت حضرت علی اصغر
با هوای کرمت عقده گشاییم هنوز / همه حیران زده کربلاییم هنوز / بلا بده شفا بده / دل ما را جلا بده / هر چه به ما که میدهی / گوشه چشم ندا بده
…
بوی پیراهنی به سمت خدا میپیچد
عطر گلهای زیبا و پر احساس
می وزد بر کرانۀ محشر
بوی یک چادری پر از گل یاس
…
حوالی این مرز و بوم خون شد
فرات به رنگ خون شد
آسمان و زمین به هم پیچید
ناگهان موسم قیامت شد
تسلیت شهادت حضرت علی اصغر
کودک از روی دستهای عمو
گفت من غنچهام ولی پرپر
پدرم آفتاب نیزه نشین
مادرم میزند صدا: علی اصغر
عکس نوشته یا علی اصغر
شهید شیرخواره ام گرسنه بود و تشنه لب
نه آبِ دیده کام او نه طعم دانه می برم
به روی لب تبسمش لبان بی تکلمش
نشان دهد ز رفتنش که عاشقانه می برم
عکس پروفایل تسلیت شهادت حضرت علی اصغر
غنچۀ پـرپر شـدهام! کودک ششماهۀ من!
بسمل بیسر شدهام!کودک ششماهۀ من!
آب فرات ای پسـرم آمــده شـرمندۀ تو
وقت شهادت پسرم! کشته مرا خندۀ تو
همچنین ببینید:
.
.
لالـۀ خـونین حسین! غنچـۀ سـرخ شهدا!
گریه نکن! گریه نکن! میبـرمت پیش خدا
تـا که نبیند به حرم حلق تو را مادر تو
تیر بـلا را پسـرم! میکشم از حنجر تو
خون من خون خداست خـون کـل شهـداست
ســرم از تـیـــر ستــم در ره دوست جداست
من ذبیح اکبرم من علیاصغرم
بسکه بیتاب شدم مثـل مهتـاب شدم
بـر غــریبـیِ پـــدر سـوختم، آب شدم
من ذبیح اکبرم من علیاصغرم
بر سـر دست پــدر مردم و زنـده شدم
سـرخ از خـون گلـو غرق در خنده شدم
…….
هوا سوزان، قحط آب روان بانگ العطش از خیمه برخیزد
علیاصغر نـاله میزند و اشک چشم ربـاب از بصــر ریزد
ابالفضل! ای ساقی طفلان
تو تنهایی، ما همه عطشان
تسلیت شهادت حضرت علی اصغر
نفس گشته از شرار عطش شعله در جگر طفل ششماهه
فضا گشتـه در میـان حـرم تیـره در نظر طفل ششماهه
ابالفضل! ای ساقی طفلان
تو تنهایی، ما همه عطشان
تلظیهـای علـی بـه جگــر شعله میزند ای ساقی عترت!
شده ساقی چشم تشنهلبان بر لب آمده جان ای یم غیرت!
حرم، قحطی آب است علی در تبوتاب است
واویــــلا واویـــــلا روان اشک رباب است
اباالفضل اباالفضل تو سقای حسینی
به گلـزار امـامت عطش کرده قیامت
به عبـاس بگویید یم فضـل و کـرامت
اباالفضل اباالفضل تو سقای حسینی
نفـسهـای سکینه کشد شعله ز سینه
خدایا! کـه دهد آب به گـلهای مدینه؟
…….
دریای نخورده آب، اصغر !
خجلت زدهات رباب، اصغر !
از تیر سه شعبه آب خوردی
سیراب شدی، بخواب اصغر!
کشتنـد ز داغ تو، مرا هم
گشتیم شهید هر دو با هم
…
ای علی اصغر چشم خود وا کن حالت مادر را تماشا کن
من به داغ تو سوزم وسازم خیز ودرد ما را مداوا کن
…
چون تو سربازی ، کس ندید ، اصغر گشتم از داغت ناامید ، اصغر
کودک شش ماهه شهید ، اصغر با نگاهت در خیمه غوغاکن
شکسته پشت غم از بار غصه های رباب
ازآن زمان که شنیده است ماجرای رباب
به سوز سینه گهواره داغ غم زده است
شرار زخم دل خون لای لای رباب
………
اولین روز است که بی گهواره میگردی علی/ یک شبه مادر برای خود شدی مردی علی
آخرین باری که بستم بند این قنداق را / بر دلم افتاد که دیگر برنمی گردی علی
………
کاش که رقیه جان،
برای اصغرش هی سراغ آب را نمی گرفت
دامن رباب را نمی گرفت
این قَدَر سریع و تند از کمان حرمله جواب را نمی گرفت
………
گاهواره تاب خورد
گوییا علیِ اصغر از صدای تشنه ی پدر،
چند قطره آب خورد
ظاهراً علی، ولی، تیر را رباب خورد
پیر همه بود اگرچه او کودک بود
صبرش ز غریبی پدر اندک بود
می کرد به نی اشاره می گفت رباب
ای کاش سر نیزه کمی کوچک بود
………
شاید که تیر سینه من را هدف گرفت
از چه گلوی تو به سه شعبه سپر شده؟
این ساقه ی لطیف که با بوسه می شکست
حالا دو نیم از لب تیز تبر شده
شهید شیرخواره ام به روی شانه می برم
گرفته شعلۀ غمش به دل زبانه می برم
گهی به روی سینه ام گهی به روی دست خود
شهید کوچک خدا چه عاشقانه می برم
شهادت حضرت علی اصغر تسلیت باد
چند سال بعد در مجلسی از امام زین العابدین (علیه السلام) پرسیدند که چرا امام حسین (ع) خون نوزاد را به صورتش زدند و چه غر می زدند؟ پاسخ داد: پدرم می گفت: در پیشگاه خدا قسم می خورم که این بدبختان حتی به یک نوزاد هم ظلم می کنند. اگر خون این شهید بیگناه را به آسمان بریزم، در هیچ کجای زمین باران نمی بارد و اگر آن را بر زمین بریزم، برای همیشه خشک و بی ثمر می شود. از این رو آن را به صورتم میزنم تا از ظلم این مردم به خالقم شکایت کنم.
دو دستش از کودک هنوز حمایت می کرد. او به آسمان نگاه کرد و دعا کرد: «یا الله در این سخت ترین لحظه زندگی به من جسارت بده. هیچ پیامبری به این سختی مورد آزمایش قرار نگرفت.» می گویند امام از اتفاقی که برای طفل شیرخوار افتاده بود چنان متزلزل شد که ناگهان ریشش سفید شد و پیرمردی به نظر رسید. با دندان اباعش را روی اصغر کشید تا بدن را از آفتاب سوزان محافظت کند. سپس چند نفس عمیق کشید و به سمت اردوگاه خود راه افتاد. وقتی نزدیک شد، رباب را دید که در ورودی خیمه ایستاده بود. اضطراب، امید، ترس و بی قراری را در چشمانش دید. امام ما انگار تمام قدرتش را از دست داده بود. نمی توانست به سمت بی بی رباب جلو برود. نمیدانست چگونه این کودک پشت سرش را پیش مادرش ببرد که دیگر هرگز لبخند نخواهد زد.
هفت قدم به عقب رفت و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ الْحَیْرِجِعُون». ایستاد و فکر کرد که باید کودک را نزد مادرش ببرد. او دوباره هفت قدم به جلو رفت و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ هِی وَ إِنَّا إِلَیْهِ الْأَیْرِجِعُون». بار دیگر نگاهش به چشم بی بی رباب افتاد.
امام ما دوباره شهامتش را از دست داد و با تکرار «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا اللَّهِ هِی رَجِعُون» به عقب رفت. امام حسین این کار را هفت بار انجام داد. جلو و عقب. در تمام مدت چشمان بی بی رباب به کودک خیره بود. امام هر بار «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ الْأَیْرِجَعُون» را میخواند. سرانجام، به نحوی، او تیر را از جای خود خارج کرد. او اکنون نوزاد مرده را نزد بی بی رباب برد.
رباب به صورت غرق در خون شوهرش نگاه کرد و فریاد زد: با پسرم چه کرده اند، قبل از اینکه او را بکشند یک قطره آب به او دادند؟ امام حسین (ع) می فرماید: من از آنها التماس کردم که به او آب بدهند، ولی آنها او را به خون خیس کردند. رباب گفت: لطفا علی اصغر را با دستان خود دفن کنید. از این رو نشست تا با کندن قبری با شمشیر، پسرش را در میان شن های سوزان بیابان دفن کند. بعد از آن سرش را بلند کرد و گفت «خداوندا گواه باش که تا آخر به وظیفه خود عمل کردم».