باقر پرهام کیست
باقر پَرهام مترجم و پژوهشگر فلسفه متولد ۹ تیر ۱۳۱۴ در رودبار میباشد که در ۷ خرداد ۱۴۰۲ در کالیفرنیا در سن 88 سالگی درگذشت وی مترجم و پژوهشگرِ حوزهٔ جامعهشناسی و فلسفه بود در ادامه به بخشی از بیوگرافی باقر پرهام خواهیم پرداخت.
بیوگرافی باقر پرهام
باقر پَرهام یکی از اساتید پیشکسوت در زمینه ترجمه کتاب و مقاله های علمی و سیاسی بود که در زمینه پژوهشگری نیز فعالیت داشت.
از ترجمههای پرهام میتوان از «گروندریسه (مبانی نقد اقتصاد سیاسی)» اثر کارل مارکس، «پدیدارشناسی جان» نوشته هگل، و «حقوق طبیعی و تاریخ» لئو اشتراوس نام برد.
از تالیفات او میتوان به کتابهای «جامعه و دولت»، «باهمنگری و یکتانگری» و «با نگاه فروسی مبانی نقد خرد سیاسی در ایران» اشاره کرد.
آثار
امیل دورکیم: دربارهٔ تقسیم کار اجتماعی، تهران: کتابسرای بابل، ۱۳۶۹.
امیل دورکیم: صور بنیانی حیات دینی، تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۳، چاپ سوم، ۱۳۸۷.
داریوش شایگان، هانری کوربن: آفاق تفکر معنوی در اسلام، ۱۳۷۱.
رمون آرون: مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعهشناسی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، (چاپ اول: ۱۳۶۴).
ریچارد سنت: اقتدار، انتشارات شیرازه کتاب ما
ریمون بودون: مطالعاتی در آثار جامعهشناسان کلاسیک ۱، تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۳.
ژان ایپولیت: مقدمه بر فلسفه تاریخ هگل، تهران: انتشارات آگاه.
ژان وال: ناخشنودی آگاهی در فلسفه هگل، تهران: انتشارات آگاه.
کارل مارکس: گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، ترجمه با احمد تدین، چاپ اول ۱۳۶۳
کریستیان دولاکامپانی: تاریخ فلسفه در قرن بیستم، تهران: نشر آگه.
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل: استقرار شریعت در مذهب مسیح.
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل: پدیدارشناسی جان، تهران: انتشارات کندوکاو، ۱۳۹۰.
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل: پیشگفتار پدیدارشناسی جان، تهران: انتشارات آگاه.
گابریل گارسیا مارکز: ماجرای اقامت پنهانی میگل لیتین در شیلی.
لئو اشتراوس: حقوق طبیعی و تاریخ، تهران: انتشارات آگاه.
میشل فوکو: نظم گفتار، تهران: نشر آگه، ۱۳۷۹
یوسف اسحاقپور: بر مزار صادق هدایت، تهران: انتشارات باغ آینه، ۱۳۷۳؛ انتشارات آگاه، ۱۳۸۰؛ نشر جاوید، ۱۳۹۶
هانری ماندراس و ژرژ گورویچ: مبانی جامعهشناسی، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۹
گارودی، روژه، در شناخت اندیشۀ هگل، ترجمۀ باقر پرهام، تهران: انتشارات آگاه، ۱۳۶۲
آستولف لويي لئونور ماركي دو كوستين، نامه های روسی، نشر مرکز، ۱۳۹۹
از توبره شاه خورد و گفت شاه شکنجه ام کرده ( لابد چون شاه بابای باقر را از توی ذهات شمال کشید بسرون برد شرکت نفت و باقر را فرستاد پا ریس با خرج دولت ایشان شکنجه شدند) و خورد و خورد و پست و مقام گرفت و فهمید بوی کباب میاد رفت زیر عبای خمینی برایش کرکری خواند و چنان تعریف و نمجید ازین شیاد کرد که نگو…نمیدونم چرا زمان شاه از ایران مهاجرت نکرد اما خمینی عزیزش که امد باقر با قر کمر رفت امریکا؟