صفیه مدرس همسر شهید باکری کیست
صفیه مدرس در مهر ماه سال ۱۳۵۹ با شهید مهدی باکری فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا ازدواج کرد.
وی درباره نحوه ازدواج با شهید باکری می گوید :خواستگاری ما با شروع جنگ تحمیلی در مهرماه سال ۵۹ بود که توسط یکی از دوستان مشترکمان به نام رسول نادری که خودش رئیس شهربانی ارومیه و دوست مهدی بود و همسرش نیز در جلسات مذهبی و قرآن با من دوست بود، شکل گرفت.
او میگوید پدر و پدربزرگم حاجی بازاری بودند و مغازه آجیلفروشی در بازار اصلی ارومیه داشتند، از معتمدین مسجد و محله و از پامنبریهای مسجد به شمار میآمدند و با چندین هکتار باغ انگور از ملاکان منطقه بودند. ما یک برادر و چهار خواهر بودیم که تا سالها در خانه پدربزرگم زندگی میکردیم.
بیوگرافی صفیه مدرس
صفیه مدرس, همسر شهید مهدی باکری متولد مهر ماه ۱۳۳۸ در ارومیه است. او تنها چهار سال در کنار شهید باکری زندگی کرده و مدت کوتاهی کنار او بود.
او درباره خصوصیات همسرش و دورانزندگی در کنار شهید باکری میگوید: آقا مهدی علیرغم اینکه خیلی در ظاهر فردی آرام، سر به زیر و محجوب و کمحرف بود اما در خانه فردی خندهرو، شوخطبع و خوشبرخورد بود. گاهی از من میپرسیدند آیا شوهرت در خانه حرف هم میزند، اصلاً صدایش را شنیدهای؟ اما خبر نداشتند که در خانه شیطنتهایش منحصر به فرد است. او فردی پرکار و پرتلاش و با پشتکار فوقالعاده، برنامهریز منظم و بسیار از نفس و رفتار و کردارش مراقبت میکرد. در واقع خودساخته بود.
از کودکی تا ازدواج با شهید باکری
به خاطر طرح خیابان فرح (که هماکنون به نام باکری است) نصف خانه پدربزرگم در طرح از بین رفت. به همین دلیل پدرم ابراهیم مدرس یک محله بالاتر در همسایگی آقای قریشی که اکنون در مجلس خبرگان است، خانهای خرید و ما تا سیزده سالگی دیوار به دیوار آنها مینشستیم.
در همان محله بزرگ شدم و درس خواندم، بعد از اتمام اول راهنمایی، پدرم مرا از ادامه تحصیل محروم کرد، به علت جوی که در مدارس بود و دبیران مردی که مدرس بودند، البته هزینه تحصیل چهار بچه را بهانه کرد و اجازه نداد درس بخوانم.
همچنین ببینید:
پدر شهید روح الله عجمیان کیست بیوگرافی و شغل +فیلم و حواشی
بیوگرافی شهید روح الله عجمیان کیست فیلم شهادت در کرج +عکس
ایشان به شدت اهل رعایت حرام و حلال و خمس و زکات بود. نماز و روزه قضا نداشت و در خصوص این مسائل نیز به خانواده و بچهها سخت میگرفت. اینقدر اهل کار بود که دستانش ترک برمیداشت، ناگفته نماند مادرم هم زن مؤمن و نجیب و نمازخوان بود. او دوشادوش پدرم و شاید بیشتر از او کار میکرد.
ما بچهها هم از ده دوازده سالگی در کنار مادر کار میکردیم. شش ماه زمستان کار مغازه و آماده کردن قسمت اعظم آجیل و تخمهها را در خانه کنار مادر انجام میدادیم و شش ماه بعد را در کار باغ و انگورچینی و شیرهپزی کمک میکردیم.
مهدی باکری در مدت مسئولیتش به عنوان فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گستردهای را در برقراری امنیت و پاکسازی منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق و غرب انجام داد و بهرغم فعالیتهای شبانهروزی در مسئولیتهای مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی، تکلیف خویش را در جهاد با کفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبههها شد.
مهدی باکری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتحالمبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در کسب پیروزیها موثر باشد. در این عملیات یکی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، که ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بینظیر آنان را از محاصره بیرون آورد.
در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله کمتر از یک ماه در عملیات بیتالمقدس (با همان عنوان) شرکت کرد و شاهد پیروزی لشکریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود. در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس از ناحیه کمر زخمی شد و با وجود جراحتهایی که داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بیسیم هدایت کند.
درست یک سال بعد از حمید، مهدی به شهادت رسید، حتی ما برای سالگرد او نیز نتوانستیم برویم، ۱۶ اسفند حمید به شهادت رسید و ۲۵ اسفند سال بعد هم مهدی.
چند روز قبل از عملیات بدر، نماز خواند و شام خورد. گفت باید بروم. آرام بود و حرف نمیزد، در فکر بود، رفتارش مثل همیشه نبود، با تأمل و طمأنینه آماده میشد. طبق معمول خداحافظی کرد و پیشانی مرا بوسید. آیتالکرسی و چهار قل را خواندم و پشت سرش فوت کردم.