مراسم تشییع و خاکسپاری آرمیتا گراوند دختر ۱۶ ساله که در مترو تهران بیهوش شد و بعد از ۲۸ روز کما فوت کرد امروز در بهشت زهرا با حضور خویشاوندانش برگزار شده و در قطعه 99 به خاک سپرده شد.
حواشی مراسم تشییع و خاکسپاری آرمیتا گراوند
با اینکه خبرهای ضد و نقیضی درباره انتقال پیکر او به شهر زادگاهش در برخی از رسانهها منتشر شده بود اما در نهایت پیکر آرمیتا گراوند در قبرستان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
خبرگزاری فارس نوشت: با تشییع پیکر و خاکسپاری آرمیتا گراوند در بهشت زهرا تهران، بلافاصله شبکه ایران اینترنشنال در چرخش ۱۸۰ درجهای بدون هیچ گونه اشاره و تصحیح خبر گذشته خود مبنی بر فشار امنیتی برای انتقال مخفیانه پیکر به شهر کرمانشاه، اعلام کرد که نیروهای امنیتی نسبت به انتقال پیکر آرمیتا گراوند به زادگاه پدرش که خواسته خانواده اوست، ممانعت میکنند.
یکی از مهمترین دلایلی که باعث شد مرگ و خاکسپاری آرمیتا گراوند حائز اهمیت شود ماجرای فوت او بود که در مترو تهران بیهوش شد و بعد از انتقال به بیمارستان به کما رفت و در نهایت بعد از ۲۸ روز فوت کرد.
فیلم مراسم خاکسپاری
رسانههای معاند در اولین واکنشهای خود بیهوش شدن آرمیتا را مربوط به مسئله حجاب و برخورد ماموران با او عنوان کردند اما بعد از انتشار ویدیو دوربینهای مداربسته در مترو این دختر به محض وارد شدن به واگن قطار بر روی زمین افتاد و به همراه دوستانش از مترو خارج شده و به بیمارستان منتقل گردید.
همچنین ببینید:
بیوگرافی آرمیتا گراوند کیست سیر تا پیاز دختری که در مترو بیهوش شد |
پشت پرده فوت و درگذشت آرمیتا گراوند بعد از 26 روز کما +جزئیات |
در مراسم تشییع ایشان اقوام و خویشاوندانش حضور پیدا کردند همچنین برخی از خبرنگاران نیز در این مراسم حضور داشتند بسیاری از رسانههای معاند منتظر بودند تا بحثهای سیاسی در مراسم تشییع این دختر نوجوان به وجود بیاید از جمله شعارهای سیاسی که اینگونه نشد و مراسم تشییع آرمیتا گرواند همانند سایر در بهشت زهرا انجام شد.
سه دختر نوجوان، با یونیفورم سورمهای و مقنعه مشکی که دور گردنشان افتاده، در حالی که دست همدیگر را گرفتهاند، پیادهروی خیابان ولیعصر را پایین میآیند، هر سه در حال اشک ریختنند و مادر یکی از دخترها، نگران، پشت سرشان میآید.
درباره آرمیتا؛ دختری که ۲۹ روز پیش در متروی تهران به کما رفت که میپرسیم، حالشان دگرگونتر میشود. همه با او هممدرسهای بودند و یکیشان او را از نزدیک میشناخت. یکی از دخترها با هقهق میگوید: «آرمیتا رفت، چه بگوییم دیگر.»
کمی جلوتر، دختر دیگری با همان یونیفرم، دست پدرش را گرفته و باز هم در حالی که گریه میکند، خود را دنبال پدرش میکشاند. ساعتی که این دختران راهی خانه شدهاند، کمی برای تعطیل شدن مدرسه زود است. ساعت ۱۲ نشده و تک و توک والدین برای بردن بچههایشان راهی هنرستان شدهاند. چهره پدر دختر نیز دستکمی از خودش ندارد؛ نگران و ناامید.
به مدرسه که میرسیم، دو موتور اورژانس خودنمایی میکنند. از ظواهر امر پیداست بچهها در مدرسه حال و روز خوبی ندارند و نیاز به امدادرسانی پیش آمده است. از همین ظواهر هم میشود حدس زد چرا والدین زودتر از زمان تعطیلی مدرسه، دنبال بچهها آمدهاند تا زودتر آنها را به خانه ببرند. از سرایدار مدرسه میخواهیم ما را نزد مدیر مدرسه ببرد، اما به محض اینکه میشنود خبرنگاریم، میگوید نیستند و در را میبندد. بار دیگر تلاش میکنیم تا لااقل قصدمان را از صحبت با مدیر بشنود، اینبار میگوید هستند، اما گفتند کسی داخل نیاید. میگوییم میخواهیم روایتشان را بشنویم و بچهها را ببینیم. بار سوم که شانسمان را برای ورود به مدرسه امتحان میکنیم، با معاون مدرسه روبرو میشویم: «امروز حال همه بد است، اینجا جو خوب نیست، لطفا بروید اداره صحبت کنید، لطفا بروید چند روز دیگر بیایید، اورژانس را نمیبینید؟ حال بچهها خوب نیست.»