بیوگرافی سردار دادبین (احمد دادبین) فرمانده نیروی زمینی ارتش و همسرش ملیحه نیشابوری همراه خانواده و سوابق ایشان را در این بخش از مجله مجله شبونه مشاهده نمایید.
بیوگرافی سردار احمد دادبین
ایشان از فرماندهان نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران بوده که در سال ۱۳۳۴ در شهر شیراز به دنیا آمده است
در سال ۱۳۷۳ به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش منصوب شد و تا سال ۱۳۷۶ این مسئولیت را بر عهده داشت
پدرش از افسران ارتش شاهنشاهی قبل انقلاب بود و به همین دلیل او هم به نظام علاقمند شد و در سال ۱۳۵۳ وارد دانشگاه افسری گردید سپس به صورت رسمی به ارتش شاهنشاهی ایران پیوست
در سال ۱۳۵۶ در پادگان شیراز دوره های مقدماتی ارتش را سپری کرد و بعد از گذشت چند سال فرمانده لشکر ۲۸ کردستان شد و در سال ۱۳۷۳ به عنوان فرمانده کل نیروی زمینی ارتش انتخاب شد
در سال ۱۳۷۴ مدیر شرکت پشتیبانی و نوسازی هلیکوپترهای ایران را برعهده گرفت و در سال ۱۳۸۴ به دلیل اینکه کفشهای نامناسبی در پا داشت از کوه دماوند سقوط کرده و جراحات زیادی بر او وارد شد و مدتی به کما رفت
سقوط از کوه که خودش علت آن را نامناسب بودن کفش میداند، دادبین بلندقامت و رشید را شکسته کرده و این روزها او با عصا و بهآرامی قدم برمیدارد و بیشتر پیگیر مشکلات ارتشیان است و گاهی هم در جلسات نظامی ستاد ارتش بهعنوان مشاور حضور پیدا میکند.
زمانی که بود فرماندهی ارتش فعالیت می کرد وضعیت نیروی زمینی بسیار بهبود پیدا کرده بود و از نظر اقتصادی وضعیت خوبی داشت
اجاره نشینی
فرمانده ارتشی که به دنبال خانه اجاره ای می گردد. امیر دادبین فرمانده نیروی زمینی ارتش و از فرماندهان دفاع مقدس، کسی که مقام معظم رهبری آن را انسانی انقلابی، مجاهد و پر تلاش خطاب میکند،حالا به دنبال اجاره یک خانه است و وقتی میگویند خانهای در شأن شما پیدا میکنیم میگوید شأن چیه؟ من احمد بسیجیم
بیوگرافی سردار احمد دادبین
همسر و فرزندان
همسر وی خانم ملیحه نیشابوری میباشد
ملیحه نیشابوری نامش در لیست دانشجویان پیرو خط امام تسخیرکننده لانه جاسوسی آمده است. او مدتها بههمراه دیگر دانشجویان در لانه جاسوسی بود و با شدت گرفتن درگیریها در کردستان برای انجام امور آموزشی و امدادی به غرب کشور رفت و در آنجا با احمد دادبین آشنا شد و ازدواج کرد که حاصل آن ازدواج سه فرزند بهنامهای هادی، زهرا و محدثه شد.
ماجرای آشنایی با همسرش
آشنایی بنده با همسرم به دوره بعد از تسخیر لانه جاسوسی برمیگردد. او از دانشجویان پیرو خط امام بود و در دانشگاه زیستشناسی میخواند. همسرم بسیار اهل مطالعه است و کتابهای زیادی خوانده است.
با شدت گرفتن درگیریهای کردستان، ایشان برای کارهای آموزشی و امدادی به کردستان آمد. صبحها در مدرسهای برای کودکان تدریس میکرد و عصرها به کار امداد میپرداخت. بنده هم از همان ابتدا بههمراه تیپ نوهد در کردستان بودم.
همچنین ببینید: بیوگرافی سردار حمید خدادی و همسرش
بنده در کردستان با برادران پاسدار و سپاهی ارتباط بسیار خوبی داشتم و یکی از پاسدارانی که در کردستان بود، ایشان را به بنده معرفی کرد و آشنا شدیم و ازدواج کردیم. در جلسه آشنایی نیز ایشان سؤالهای مختلفی از بنده پرسیدند که یکی از آن سؤالها این بود که؛ حضرت علی (ع) در خصوص مقام و جایگاه زن چه فرموده است؟
ابتدا عقد موقت کردیم و سپس به کرمان خدمت پدر ایشان رفتیم. پدرخانمم محضردار و بسیار انسان باصفایی بود. پس از بازگشت از کرمان، در تهران ازدواج کردیم. خانمم مهریهاش را یک جلد قرآن کریم و یک عدد دوربین عکاسی تعیین کرد. پس از ازدواج به سنندج برگشتیم و اولین محل سکونتمان، خانهای در پادگان سنندج بود. به مریوان هم که رفتم، همسرم با من آمد و محل اقامتی در مریوان انتخاب کردیم. همسرم شرط کرده بود که همه جا کنار من باشد.
همچنین ببینید: بیوگرافی زینب سلیمانی و همسرش دختر سردار قاسم سلیمانی
علاقه به افکار علی شریعتی
ما ساکن محله امامزاده حسن بودیم. چند نفر از جوانان آن محله از جمله فردی بهنام فروزان به حسینیه ارشاد رفتوآمد داشتند و در جلسات سخنرانی دکتر شریعتی حضور پیدا میکردند. بنده نیز بهواسطه آشنایی با آنان، پایم به حسینیه ارشاد و جلسات دکتر شریعتی باز شد.
سردار احمد دادبین در زمان وقوع انقلاب
او میگوید در دانشکده سرگروهبانهای مختلفی از جمله ورزش، مسجد و… داشتیم. بنده در سال سوم دانشجویی سرگروهبان مسجد شدم. فردی که پیش از من سرگروهبان مسجد بود، از من پرسید که مقلد چهکسی هستی؟، من هم گفتم که مقلد آیتالله خمینی هستم. او از من خیلی خوشش آمد و من را بهعنوان سرگروهبان بعد از خود معرفی کرد.
درخصوص فضای دانشجویان افسری دانشکده پیش از انقلاب باید بگویم که فضای دانشجویان مذهبی بود. ما شبهای پنجشنبه کلاسهای قرآن در مسجد دانشکده برگزار میکردیم و در ماه رمضان اکثر دانشجویان روزه میگرفتند. اعلام شده بود شبهای ماه رمضان هر دانشجویی که میخواهد روزه بگیرد، حولهاش را سر تختش آویزان کند تا برای سحر بیدارش کنند. یکی از شبها که نگهبان آسایشگاه بودم، هنگام سحر دیدم که تمامی تختها حوله انداختهاند.