مجموعه اشعار و داستان های کوتاه عاشقانه / اثرهای جاودان و ماندگار ادبی از استاد رزیتا دغلاوی نژاد

 

« حرف بزنم یا نزنم !!! »

دلم حرف بزنم یا نزنم, اگر نزنم چه کنم؟
دلم چرا حواسش به من نیست؟!
به چه مبهم نگاهی می اندیشد؟
چشمانم و تمامِ وجودم؛ مرا به سویش فرا می خوانند برای خواندن سرود زندگی…
حرف بزنم ای دلِ پر از چرا و چگونه های من یا نه؟
اگر نه باز هم قرار است که چه کنم؟
چرا فکرش را مشغول نکردم!
آیا او همسو و همنوای من نیست !!!
چشم هایم با تمامِ وجود ؛ او را ندا میزند
اگر فقط یه بار به چشمانم خیره شود؛ آتش عشق وِ علاقه و شوقم را خواهد فهمید
اگه فقط یه بار به چشمانم نگاه کند !!!! آری فقط یکبار …..
و او خواهد فهمید که چقدر عاشق او هستم
اگه به من بگوید که به نزدم بیا ؛ با تمامِ وجود به سویش دوان دوان خواهم شتافت
نه نخواهد شنید
اگر فقط یه بار به چشمانم با نگاهی واقع بینانه حتی برای اندک زمانی با گوشه نگاهی زل زند ؛ به اشتیاقی که برایش دارم پی خواهد برت.
فقط کافیست که یکبار به چشمانم نگاه کند؛
و آنگونه حس خواهد کرد که من برای او آب شدم!

« شکواییه یقین »

با یه دعوا شروع شد
من یه گله کردم اونم شکواییه پشت شکواییه
تو دستش خنجر غرور
توی ذهنش هم حق خواهی و زور
من بچه بودم اونم بچه بود، سرمو بالا کردم یهو یه مشت محکم نثارم کرد اونم بی تامل
نشستم به روی زمینو هی هق گریه هامم که وحشیانه و بی رحمانه به راه
سرشو بالا گرفت
دید که منو میشناسه ،
انگار خودش بودم
خودشو در اینه تکرار دید
سست شد زمین نشست
سست و مستأصل نگاهش را به چشمان خیس و اندوهناکم گره زد
گفت: آیا ما با هم دوستیم؟!
گفتم : نمیدونم !!!!)
گفت: تو کیستی؟
یه دوست یا خود من در قاب اینه ای در قالب تداعی ؟؟؟؟
آیا تــــــــــــــــــــا نداره؟؟؟
گفت: دنبال چیستی ؟
خندیدم جستجوگرانه گفتم : خب معلومه دنبال خودمم .
گفتم : تو خود منی مگه نه ؟؟!
با خنده گفت: باشه باشه باشه من خود خرتم.
….
صدای زنگ در خورد …
جای سیلی که محکم به صورت خودم زده بودم هنوزم می سوخت.
چشمانم را باز کردم با نگاهی وسیع و عاقلانه.
در را باز کردم .
چه جالب !!
او پشت در بود .
نامه ی نوشته شده را قدرتمندانه و با عزمی راسخ به دستش دادم .
نگاهی کرد . مات و مبهوت و در کمال ابهام .
گفتم سوالی داری ؟؟؟
جواب سوال هایت در یک جمله خلاصه می شود

« قانون لیاقت ها در هیاهوی گذشت زمان تعیین می شوند »

خدانگهدار عشق نالایق من …..

«من اگر روزی شود جبران این بطلان شوم»

من اگر روزی شود جبران این بطلان شوم

این جهالت را عدم بطلان نیز جبران میکنم

بهر خود دانش غنی عاقل فزونی و وسیع

در نژاد فلسفه عاقل تولد میکنم

اندر این دنیا کسی بر کس ندارد فاخری

اندر این کاهل ز فاخرها سنجش میکنم

کسب دانش را غنی آماده واران حافظ است

در جهالت جستجو نزد فقیر را بارز است

در خیانت بهر خود حاصل شود وصل فقیر

من تویی تو من تفاوت این چنین حاکی نصیب

« مجنون »

یک شبی مجنون جنونش را شکست

بی هوا در کوچه بی عاطفه محکم نشست

کینه آن شب دور دورش کرده بود

فارغ از معشوق در طراز دوری جستجویش کرده بود

ضجه ای زد بر لب خشکیده اش

پر ز آه و ناله شد آن خاطر رنجیده اش

گفت یا مجنون از چه خوارم کرده ای

بر ندای عشق پر ز تحقیر نیز بارم کرده ای

شکستن بهر لیلا را چه سود ؟!

وندر این بازی شکستم داده ای در من چه سود !

درد عشقم را به رسوا می زنی

دردم از لیلاست بی رحمی ز خوانم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم ولی تحقیر و مغرورم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای بد … من از این پس نیستم

درد نالایق شود در باب رو

ای دیوانه شو در بزم یار اینک فرو

در رگ پنهان و پیدایت پرم

من ز اینک در پی دوری به سمت عاقبت در خیز و شلم

سال ها با جور تو باختم به خود

او به جایم در کنارت اید و بازی به خود

« آی آدم ها »

آی آدم ها که بر گرداب رسوایی به راهید
در این فردای پوچ اندر خفا در التهابید
یک نفر دانا خرد در بین ما نیست
برای کسب تجربه در اتکا نیست
یک نفر دانا به دنبال خرد نیست
مسیر ارتقا را استوارانه بلد نیست
در این دریایی بس جوشان در اوج جاهلیت
دریغ اندر کتابی بهر علم از جستجو گر
چرا طالب چرا عالم شود کم
در این دنیای خوب رفاه کامل فراهم
کتاب دوستی بود پر بار و فاخر
در این دنیا چرا خوانش ندارد آنچنان در باب عالم
ای ادم ها تجارب بهر علم اندر به نیکی
درونت را بکاو در کندوکاو اکنون مغنی
ز کاوشگر بخوان کاوش نگر را
ز فرمولی غنی بساز دانشوران را
علم و عالم در طرازی هم ترادف
شود عالم ز علم دارای تبحر
دانش بسازد این چنین ایندگان را
همان نخبه همان مشاهیر جهان را

« سرایش فاخر »

تو ای عالم بسی فاخر ، دلارا می‌سرایی
تو زیبا سرایی و زیبا دلارا می سرایی
نگاهت چو روشن همانند خورشید
چه خوش شعر و شیوا فریبا می‌سرایی

« راز پرواز »

تشنه ای پرواز کردم بهر تو
حلقه حلقه رازی از بهر امانت نزد تو
از گلایه دل نکن صرفِ نظر
یک مسير آغاز کن از بهر من

« عطر تنت »

شـــــده عطرِ تنت یک بالِ پرواز
هوا ابری شـــده یک¬سر بیـــا باز
دلم تنگ است و درمانش فقط تو
به بالله زندگی را گشـــــته¬ای ناز

« سرود زندگی »

بیـا با من رفیقی هـــم‌ نظر شو
مسیــر زندگی را هـــم¬سفر شو
بیــــا که عشق را از سر بگیریم
عزیز و همدم و هم بال و پر شو

ثبت بیوگرافی شما یا کسب و کارتان در گوگل ♥ آیا شما هم میخواهید بیوگرافی تان یا کسب و کارتان در گوگل ثبت شود؟ اینجا را ضربه بزنید
 

6 نظر

  1. درود بر استاد رزیتا دغلاوی نژاد

  2. تبریکات ویژه به خانم دکتر رزیتا دغلاوی نژاد مایه افتخار و سربلندی و غرور ملی ایران

  3. پاینده باشید استاد دغلاوی نژاد عزیز

  4. خیلی عالی بود مرسی از سایتتان

  5. مرسی بخاطر این مطلب جذاب و خواندنی سایت خیلی خوبی دارید

  6. عاااااالی بود سپاس ویژه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *