جواب سوالات درس هفدهم 17 ستاره روشن فارسی ششم ابتدایی + معنی متن و کلمات

جواب سوالات درس هفدهم 17 ستاره روشن فارسی ششم ابتدایی + معنی متن و کلمات

جواب سوالات درس هفدهم 17 ستاره روشن کتاب فارسی ششم ابتدایی + معنی متن و کلمات را در این بخش از مجله شبونه مشاهده نمایید.

همانطور که میدانیم که در روزهای کرونایی و برگزاری کلاس های انلاین بسیاری از خانواده ها باید فرزندان خود را در تحصیل یاری کنند و ممکن است برخی از خانواده از کمک دادن و یا حل سوالات بازبمانند به همین دلیل به سراغ اینرنت آمده تا شاید پاسخ سوالات خود را در این سایت های مختلف پیدا کند.

کتاب فارسی با اینکه نامش برای ما بسیار آشنا است و ممکن است تصور کنیم که یادگیری آن آسان باشد اما اینگونه نبوده و برخی از مباحث ان بسیار سخت تر از ان چیزی هست که ما تصور میکنیم به خصوص براید انش اموزان که ممکن است در یادگیری آن با مشکلاتی رو به رو شوند.

ما در این صفحه سعی کرده ایم که بخش از کتاب فارسی ششم ابتدایی را اماه کنیم تا شاید به شما کمکی کرده باشیم تا بتوانید به سوالات پاسخ بدهید.

شایان ذکر است در صورتی که سوال و یا ابهامی برای شما در حل مسائل و یا سوالات کتاب پیش امد میتوانید در قسمت دیدگاه پایین همین صغحه برای ما ارسال کنید در زیر کامنت ها پاسخ شما را بدهیم

جواب سوالات درس هفدهم 17 ستاره روشن فارسی ششم

چنان خواندم که چون بزرگمهرِ حکیم، برادران را وصیت کرد که «در کُتُب خوانده‌ام که آخرالزّمان پیغامبری خواهد آمد، نام او محمّدِ مصطفی (ص) اگر روزگار یابم، نخست کسی من باشم که بدو گِرَوَم. شما هم فرزندان خود را چنین وصیت کنید تا بهشت یابید».

در جایی خوانده‌ام که بزرگمهرِ حکیم به برادرانش توصیه کرد که «در کتاب‌ها خوانده‌ام که در آخرالزّمان پیامبری خواهد آمد که نام او محمدِ مصطفی (ص) است، اگر در آن زمان زنده باشم اولین کسی خواهم بود که به او ایمان می‌آورَد، شما هم به فرزندان خودتان این توصیه را بکنید تا به بهشت بروید».

حکما و علما نزدیک وی می‌آمدند و می‌گفتند که مارا از علم خویش بهره دادی و هیچ چیز دریغ نداشتی تا دانا شدیم، ستاره ی روشن ما بودی که ما را راه راست نمودی. ما را یادگاری ده از علم خویش.

عالمان و دانشمندان نزد او می‌آمدند و به او می‌گفتند که ما را از علم و دانش خودت بهره‌مند کردی و هیچ چیز برای ما کم نگذاشتی تا ما آگاه شدیم، برای ما مانند ستاره‌ی روشنی بودی که راه درست را به ما نشان می‌داد. از دانشِ خودت به ما یک یادگاری بده.

گفت: وصیت کنم شما را که خدای، عَزَّوَجَلّ به یگانگی شناسید و وی را اطاعت دارید و بدانید که کردار زشت و نیکوی شما می‌بیند و آنچه در دل دارید، می‌داند و زندگانی شما به فرمان اوست.

گفت: به شما سفارش می‌کنم که خداوند عزیز و بزرگوار را یگانه بدانید و از دستورات او پیروی کنید و بدانید که کارهای خوب و بدِ شما را می‌بیند و هرچه در ذهن و دل خود داشته باشید می‌داند و زندگی شما در دست اوست.

نیکویی گویید و نیکوکاری کنید که خدای، عَزَّوَجَلّ، که شما را آفرید برای نیکی آفرید و زینهار تا بدی نکنید و از بدان دور باشید که بد کننده را زندگانی، کوتاه باشد و پارسا باشید و چشم و گوش و دست از حرام و مال مردمان، دور دارید.

سخنِ خوب بگویید و کارهای خوب انجام دهید زیرا خداوندِ عزیز و بزرگوار شما را برای انجامِ خوبی‌ها آفریده و هوشیار باشید که بدی نکنید و از آدم‌های بد نیز دوری کنید، زیرا کسی که در زندگی بدی می‌کند عمر درازی نخواهد داشت و پرهیزگار باشید و چشم و گوش و دست خویش را از کارهای حرام و مال مردم دور نگه دارید.

جواب سوالات درس هفدهم 17 ستاره روشن فارسی ششم ابتدایی + معنی متن و کلمات

راست گفتن، پیشه گیرید که روی را روشن دارد و مردمان، راست‌گویان را دوست دارند و راست گوی هلاک نشود و از دروغ گفتن دور باشید که دروغ‌ْزن، ارچه گواهی راست دهد، نپذیرند.

راستگو باشید که راستگویی باعث نورانی شدن چهره می‌شود و مردم هم انسان راستگو را دوست دارند و انسان راستگو از یادها نخواهد رفت و از دروغگویان دوری کنید زیرا دروغگو اگر زکانی راست هم بگویید باز کسی حرف او را قبول نمی‌کند.

و مردمان را عیب مکنید که هیچ کس بی عیب نیست. هر که از عیب خود نابینا شد، نادان‌تر مردم باشد. و خوی نیک، بزرگ‌تر عطاهای خدای است عَزَّوَجَلّ. و از خوی بد دور باشید که بندِ گران است بر دل و بر پای. همیشه بد خو در رنج بزرگ باشد و مردمان از وی به رنج و نیکو خوی در هر دو جهان ستوده است و هر که از شما به زاد بزرگ تر باشد، وی را بزرگتر دارید و حُرمت او نگاه دارید.

و عیبجویی مردم را نکنید که هیچکس بدونِ عیب نیست؛ هرکسی که عیب خویش را نمی‌بیند از همه نادانتر است. اخلاقِ خوب بزرگترین بخشش خداوند عزیر و بزرگوار است. از اخلاقِ بد دوری کنید که مانند زنجیرِ سنگینی است که بر دل یا پای انسان بسته شده باشد، انسان بداخلاق همیشه هم خود را رنج می‌دهد و هم دیگران را. انسانِ خوش اخلاق در هر دو جهان مورد ستایش است و هرکس که از نظر سن و سال در میان شما بزرگتر است به او ارزش بیشتری بدهید و احترامش را نگه دارید.

ابوالفضل بیهقی، تاریخ بیهقی

معنی کلمات درس ستاره ی روشن فارسی ششم در انتهای همین صفحه تقدیم شما می‌شود. همچنین در بخش بعدی سوالات درس 17 فارسی ششم با جواب تقدیم شما کلاس ششمی‌های گُل می‌شود.

جواب درک مطلب صفحه ۱۰۸ فارسی ششم

جواب درک مطلب فارسی ششم درس هفدهم ستاره روشن

1️⃣ منظور از جمله ی راستگوی هلاک نشود چیست ؟

یعنی انسانِ راستگو از یادها نخواهد رفت.

2️⃣ چرا نیکوخوی در هر دو جهان ستوده است ؟

زیرا انسانِ خوش اخلاق در این دنیا بین مردم محبوب است و همه به چنین شخصی احترام می‌گذارند. همچنین در جهانِ آخرت نیز از پاداش‌های خداوند بهره‌مند می‌شود.

3️⃣ با توجه به متن درس منظور از ستاره ی روشن چیست ؟

بزرگمهرِ حکیم

4️⃣ منظور از جمله ی هرکه از شما به زاد بزرگتر باشد وی را بزر گتر دارید چیست ؟

یعنی برای افراد مُسِن ارزش و احترام بیشتری قائل باشید (به سالمندان احترام بگذارید).

❤ ساینس هاب ❤

دانش زبانی درس 17 فارسی ششم دبستان

1- به کلمه‌های زیر دقّت کنید.

  • (زشت، نیکو)
  • (راستگو، دروغگو)
  • (خوی نیک، خوی بد)

این کلمات، مخالف یکدیگر هستند. آوردن دو کلمه با معنی متضاد، موجب زیبایی و لطافت سخن می‌شود. تضاد باعث تلاش بیشتر ذهن می‌شود و درک مفاهیم را ساده‌تر می‌کند؛ مانند:

  • الف) گدای نیک انجام، بهِ از پادشاه بد فرجام. (سعدی)

کلمات «نیک انجام» و «بد فرجام» مخالف یکدیگرند.

  • ب) هرچه زود برآید، دیر نپاید. (سعدی)

2- به جمله‌های زیر، توجّه کنید.

  • برادران را وصیت کرد.
  • وصیت کنم شما را.

در گذشته، گاهی از کلمه‌ی «را» در معنای «به» استفاده شده است.

| ساینس هاب |

بخوان و بیندیش آوای گنجشکان فارسی ششم

معنی بخوان و بیندیش آوای گنجشکان فارسی ششم

شیخ مکتب‌خانه بر تشکچه نشسته بود و بر بالش تکیه داشت. کودکان نیز بر تشکچه‌های خویش بودند و سر در کتاب حافظ داشتند. قرآن خوانده بودند و شیخ گفته بود: اکنون به آواز گنجشکان گوش می‌دهیم.

کودکان در سکوت به آواز گنجشکانِ درختِ مکتب‌خانه گوش می‌دادند. عادت بود، میان دو درس، سکوت بود و گوش دادن به جیک جیکِ گنجشکان که فراوان بودند بر درخت. غوغا می‌کردند گنجشگان.

عجب بود که هنگام درس، ساکت بودند. سر بر بال و سینه می‌گذاشتند. در خود بودند هیچ صدایی نبود جز صدای شیخ که می‌خواند: «بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود.» (حرف ما درباره‌ی شیرین سخنی و اخلاق خوب بود.)

صدای کوفتن کوبه‌ی درِ مکتب آمد. شیخ گفت: «کسی برود، ببیند کیست؟»

«ممنون» بود که آمده بود. «ممنون» همه‌ی آن چیزهایی که حافظ گفته بود، داشت. «ممنون» مست کتاب بود و عاشق دانش، ظاهری آشفته داشت و پیراهنی کهنه. «مجنون» هم صدایش می‌کردند. اهلِ بحث بود و مدّعیِ دانایی. پس از هر بحث، قانع می‌شد یا نمی‌شد، می‌گفت «ممنون» و می‌رفت. ساینس هاب، هر جا کتابی بود، مکتبی بود، می رفت و می‌گفت: «به من چیزی بیاموزید.»

شیخ خواست او را رد کند؛ میانه‌ی درس آمده بود. گفت: «به تو چه بیاموزم، که ندانی! به گفته‌ی خود همه چیز دانی!»

ممنون در میان کودکان نشست. تشکچه نداشت؛ بر حصیر نشست. میان‌سال بود و سرگردان. سرگردان در شهر، رها از قید و بند. ریسمانی بر کمر می‌بست و کتاب‌ها زیرِ بغل داشت.

ممنون بر حصیر زانو زد، پیش شیخ. کتاب در کنار نهاد: «بخوان شیخ، چه می‌خواندی؟»

شیخ به آهنگ خوش، همان شعر حافظ را خواند: «بحث ما در لطفِ طبع و خوبی اخلاق بود.»

گنجشکان ساکت بودند. ممنون، سر به زیر انداخت و به فکر فرو رفت. سپس، برخاست صدایش را بلند کرد، گویی با حافظ در سال‌های سال پیش، سخن می‌گفت.

بعد، رو کرد به شیخ: «ای شیخ، مرا چیزی بیاموز. نصیحتی کن. امروزم را شاداب و شیرین کن؛ چنانکه این کودکان امروزشان با خُلقِ خوشِ تو گوارا می‌شود. شیخ، این مکتب «فلک» ندارد. کودکان را چگونه بر سرِ عقل می‌آوری، بی چوب، بی فلک؟ به هر مکتب رفتم، چوبی و فلکی دیدم؛ آویخته بر دیوار.»

شیخ، آرام و اشک در چشم گفت: «اینجا گنجشکان هم درس می‌آموزند. چوب و فلک، راه و روش آنان نیست. کودکانشان را پرواز و دانه برچیدن می‌آموزند؛ بی چوب و فلک.»

  • به من چه می‌آموزی، شیخ؟ تو بزرگی.
  • من چیزی ندارم که به تو بیاموزم. از من تعریف نکن.

ممنون پیش رفت، پیش شیخ زانو زد، بر دست او بوسه داد: «به من چیزی بیاموز، شیخ!» چشمش به اشک نشست.

جواب سوالات درس هفدهم 17 ستاره روشن فارسی ششم ابتدایی + معنی متن و کلمات

شیخ دست در گردن او انداخت و موهای پریشان او را نوازش کرد: «پسرم، حافظ بخوانم برایت؟»

  • حافظ در سر و قلب من است. هزاران بار خوانده‌ام. چیزی دیگر بخوان.
  • سعدی چه؟ گلستان و بوستان؟
  • هرچه بگویی خوانده‌ام، هرچه به این کودکان می‌آموزی، بارها و بارها خوانده ام. می‌دانم، می‌دانم، بسیار می‌دانم. چیزی به من بیاموز که ندانم.

شیخ،کوزه‌ی آب خویش که در کنار داشت؛ پیش ممنون گذاشت. کوزه‌ای دیگر از کودکی گرفت. کوزه‌ی خویش به ممنون داد.

  • آب نخواستم، کوزه نخواستم. به من چیزی بیاموز.
  • شیخ گفت: کوزه را نگه دار تا در آن، آب این کوزه ریزم.»

شیخ از کوزه‌ی خود در کوزه‌ی ممنون آب ریخت. کوزه در دست ممنون پُر بود. آب از سر آن ریخت. ممنون گفت: «به من چیزی بیاموز.»

بارِ دیگر، شیخ در کوزه‌ی پُر، آب ریخت. ممنون گفت: «این کوزه جا ندارد. مرا دیوانه می‌دانی. آری، من دیوانه‌ام. ممنونم. آنچه باید بیاموزم، آموختم. ممنون… ممنون.»

ممنون برخاست. آب کوزه در کنار درخت، خالی کرد. کوزه‌ی خالی پیش شیخ آورد و گفت: «این یعنی خالی شو تا پر شوی. من پُر بودم و پُر گفتم از خود، اکنون خالی‌ام، هیچم و هیچ نمی‌دانم؛ حالا مانند این کودکانم. با من از هرچیز بگو، از ابتدا آغاز کن. من کی‌ام. به من بگو: من کی‌ام، تو کیستی؟»

شیخ لبخند زد و گفت: «به آواز گنجشکان گوش کن. هزاران سخن در آوازشان است. گوش کن، می‌شنوی.»

ممنون ساکت شد. کودکان او را می‌دیدند که همه‌ی وجودش گوش شده است. گنجشکان غوغا کردند.

از درخت برخاستند و در هوای مکتب چرخ زدند و بازگشتند و بر شاخه‌ها نشستند. ممنون سربرگرداند، گنجشکان را دید. گنجشکان در شاخه‌ها گفت‌وگو می‌کردند.

شیخ گفت: «چه می‌شنوی؟ بر کودکان بازگو.»

ممنون برخاست، رو کرد به کودکان با صدای بلند گفت:

«برگِ درختان سبز در نظر هوشیار       هر ورقش دفتری است معرفت کردگار»

نقل از گنجشکان، غلام شما ممنون.

ممنون، ریسمانی که بر کمر داشت، سفت کرد. گرهی دیگر زد. کتاب‌هایش را در بغل گرفت و به سوی درِ مکتب رفت.

شیخ نگاهش کرد. کودکان دیدند که با خود شعر می‌خواند و می‌رود. گنجشکان در شاخه‌های درخت، جیک جیک می‌کردند.

عماد (یکی از شاگردان) گفت: «چرا با او چنین کردی؟ مهربانی و هم‌زبانی کردی! او از ما نیست، دیوانه‌ای سرگردان است که مکتب‌های شهر را یک به یک می‌گردد. به آنان می‌گوید، چیزی به من بیاموزید. بسیاری از آنان درِ مکتب را به روی او بسته‌اند.»

شیخ گفت: «او نعمتی است که هر کس قدر او نمی‌داند.»

یکی از بچّه‌های مکتب، برخاست و گفت: «او چه نعمتی است؛ جز پرُگویی و ادّعا و درهم ریختگی ظاهر؟»

شیخ گفت: «او اینجا نیست. غیبت او نکنیم. به هر حال، او امروز، محفل ما را روشن کرد و درسی به ما داد. از هر کس باید چیزی آموخت. هرجا می‌تواند برای ما مکتب باشد.»

هوشنگ مرادی کرمانی، آب انبار، با تلخیص و اندک تغییر

پاسخ درک و دریافت صفحه ۱۱۳ فارسی ششم

جواب درک و دریافت درس هفدهم فارسی ششم

1️⃣ به نظر شما چرا شیخ مکتب خانه ابتدا از آموزش دادن به ممنون خودداری میکرد ؟

چون ممنون ادعای دانستن داشت و فکر میکرد همه چیز را می‌داند.

2️⃣ به نظر شما زیباترین بخش این داستان کدام قسمت است؛ چرا ؟

به نظر من بخشی که شیخ از کوزه‌ی خودش در کوزه‌ی ممنون آب ریخت تا آب لبریز شد زیباترین بخش این داستان بود. زیرا ممنون فهمید که باید خالی شود تا پر شود.

جوابِ دیگر:

به نظر من بخش پایانی که شیخ به شاگردان گفت غیبت ممنون را نکنیم چون او به ما درس خوبی داد زیباترین بخش این داستان بود. زیرا متوجه شدیم که هرجا می‌تواند برای ما مکتب باشد و باید از هر اتفاقی درس بگیریم.

3️⃣ نظر بچه ها در مورد ممنون چه بود؟

به نظرِ بچه‌ها ممنون انسانی پُرحرف و دیوانه‌ای سرگردان بود که مکتب‌های شهر را یک به یک می‌گردید و از مردم می‌خواست که چیزی به او بیاموزند.

4️⃣  اگر میخواستید نام جدیدی برای داستان انتخاب کنید، نام آن را چه میگذاشتید؟

چند عنوان پیشنهادی برای این داستان:

  • مکتبِ بی چوب و فلک
  • خالی شو تا پر شوی
  • درسی از آب و کوزه
  • آموزگارِ دیوانه!
  • دیوانه‌ی آموزگار!

درس ۱۷ فارسی ششم با جواب

کارگاه درس پژوهی صفحه 113 فارسی ششم

پاسخ کارگاه درس پژوهی فارسی ششم صفحه ۱۱۳

1️⃣ یکی دیگر از شعرهای پروین اعتصامی را که به صورت مناظره سروده شده است انتخاب کنید و در گروه بخوانید (بهترین شعر گروه را انتخاب کنید و به کلاس ارائه دهید).

در این بخش از ساینس هاب برای پاسخ به سوال فوق، شعری از پروین اعتصامی تقدیم شما می‌کنم که مناظره ای است بین سیر و پیاز:

سـیـر، یک روز طعنه زد به پیاز          کـه تـو مـسـکـیـن چقدر بد بوئی
گـفـت، از عیبِ خویش بی‌خبری          زان ره از خَـلـق، عـیب میجوئی
گــفــتــن از زشــت‌روئـیِ دگـران          نـــشـــود بـــاعــث نــکــوروئــی
تـو گـمـان مـیـکنی که شاخ گلی          بــصــف ســرو و لــالـه مـیـروئـی
یـا کـه هـمـبـوی مـشـک تـاتـاری          یـــا ز ازهـــار بـــاغ مـــیــنــوئــی
خـویـشتن، بی سبب بزرگ مکن          تـو هـم از سـاکـنـان ایـن کـوئـی
ره مـا، گـر کـج اسـت و نـاهـمـوار          تـو خـود، این ره چگونه میپوئی
در خود، آن به که نیکتر نگری          اول، آن بـه کـه عیب خود گوئی
ما  زبونیم و شوخ جامه و پست          تــو چــرا شــوخ تـن نـمـیـشـوئـی

❤ ساینس هاب ❤

تحقیق در مورد شخصیت بزرگمهر

2️⃣ در مورد شخصیت بزرگمهر تحقیق کنید و شرح حال یا داستانی از زندگی او را در کلاس بخوانید.

بُزرگمهر بُخْتَگان که با عنوان بزرگمهر حکیم از او یاد می‌شود، در قرن 6 میلادی زندگی می‌کرده است. وی در شهر مرو خراسان به دنیا آمد و نام پدرش بُختَگ بود. او رئیس مشاوران ویژه‌ی دربار و پاسبان شخصی شاه خسرو انوشیروان و رئیس دربار بوده ‌است.

بُزرگمهر بُخْتَگان نخستین حکیم تاریخ کشورمان است و در ادبیات پارسی به عنوان معیار و نمونه‌ای از وزیران با تدبیر با ویژگی‌هایی سنجیده شناخته می‌شود. لقبِ بزرگمهر، وزیر خردمند نوشین‌روان بوده است. علاوه بر این بزرگمهر با صفاتی همچون دانشمند، قهرمان ملی، دانای رمز و رازهای سربه‌مُهر، سببِ شرمساری حکومت‌های هند و روم در برابر ایران، دانا به دانش‌های پزشکی و ستاره‌شناسی شناخته می‌شود. از دیگر ابعاد شخصیتی بزرگمهر، می‌توان به مهارتِ پیشگویی و دانایی به رازهای نهان اشاره کرد.

از بزرگمهر جملات حکیمانه‌ی بسیاری برجای مانده است که همگی نشانه‌ی خرد و اندیشه‌ی فراوان اوست.

منبع sci-hub.ir

ثبت بیوگرافی شما یا کسب و کارتان در گوگل ♥ آیا شما هم میخواهید بیوگرافی تان یا کسب و کارتان در گوگل ثبت شود؟ اینجا را ضربه بزنید
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *